اولین روز معلمی الأدب والفن

"اولین روز معلمی عابدین اسماعیلی (به تصویر صفحه مراجعه شود) تازه بوی ماه مهر در کوچه‌های مدرسه‌ پیچیده بود. از دیروز در دلهرهء ورود به اولین جلسهء کلاس بودم‌ تا هنوز از یک طرف«هوای تازه»«در آستانهء»مدرسه مرا مقهور خود کرده بود و از طرفی دلهرهء گمراه‌کنندهء کلمات مورد کاربرد در بدو ورود مرا آزار می‌داد. نمی‌دانم چگونه طی شدند ساعتها و وقت و پا نهادم بر مسیر جاده کوچه پس‌ کوچه‌های پر از سنگریزهء«سلمان شهر» صبحی مانند همهء شهرهای نمور شمال‌ داشت،خاصه وقتی که در محاصرهء مه‌ صبح پاییز بود. سنگریزه‌ها هراسان طی شدند،از فاصلهء چند متری نرسیده به نانوایی انتهای‌ کوچه می‌شد بوی بربری‌های تازه را حس‌ کرد،و در این صبح نمور بربری چه‌ می‌چسبید!! .. هنوز حرفهای ناتمام راننده‌ها بود و بی‌اعتنایی من تا به ایستگاه تاکسی برسم‌ برای مدرسه. هنوز چند قدمی نرفته‌ بودم که بوق ممتد همان تاکسی مرا پیش‌ خود برد،راننده با همان قیافهء قهوه‌ای رو به‌ من کرد:..."