ملخص الجهاز:
"معرفی شعر مدرن ایران(6) کسرا عنقایی 1 آذرخشی در بال پروانهای خفته است و من میدانم تاریکی در استخوانهایت تهنشین میشود اما در هیاهوی این عصر همچنان صدای محزون تو را میخواهم هنگامی که زنان دستمالهای وداع را در باد میگیرند و مردها در تار و پود دستمالها از نظر من پنهان میشوند و من بار دیگر درمییابم کسی که مشایعتم نیامده است.
درهء پروانهها انعکاس آب را تقدیس میکند چرا که آذرخشی نیست، غروب رنگ خاکستری خود را به کرانهء استخوانهایت میرساند تا راز تناسخ یابد در شهری که بارانی نمیبارد و زنی خسته دستمالش را پایین میآورد.
2 کوهی از یخ معلق در آسمان، برجی متروک.
دیوارهازاده میشوند، خاک گسترده است تا هیچ.
در آن کوه معلق یخین آیا گلی خواهد رست؟ خستگی از چهار عنصر زیر این آسمان که شایستهء انسان نبوده بهانه است.
اما هنوز زمین زیباترین سیاره است و اشک دلیلی قاطع برای حیات."