ملخص الجهاز:
"*میلاد محمدی در سوگ هوشنگ گلشیری از پشت بامها از شهری که چشمهای بازماندهاش...
از آینهای میافتد که تماشا ندارد دست میکشم به پوست نازک نامش نیست!
چشمهایش را میگویم در انتهای پنجرهای که هر روز لابهلای نوشتههایی که باد...
نمیبرد خندهای را که به یاد دارم این را قول میدهم!
میخندد باز هم و تکرار نمیشود"