افسانه های چینی الأدب والفن

"ولی وقتی آن‌جا هم می‌خواست روی صندلی‌ بنشیند،متوجه این موضوع شد که پایه‌های‌ صندلی همچنان کوتاه مانده‌اند. » چیائو-فو Xiaofu من انگشتان تو را می‌خواهم روزی مرد فقیری یکی از دوستان‌ قدیمی‌اش را،که در این میان به مقام جادوگری‌ (به تصویر صفحه مراجعه شود) رسیده بود;دید. اما مرد فقیر هنوز از این کار راضی نبود و جادوگر مثل دفعه‌ی پیش،ولی‌ این‌بار شیر طلایی بزرگی به او هدیه داد. جادوگر پرسید: «تو دیگر بیشتر از اینها چه می‌خواهی؟» جواب این بود: «من انگشتان تو را می‌خواهم». پیش از آن‌که‌ بر مسند مقام تازه‌ی خود قرار بگیرد،این سوگند رسمی را ادا کرد: «اگر دست راستم بخواهد رشوه‌ای پذیرا شود،باشد که بپوسد!اگر دست چپم بخواهد پول‌های رشوه را بپذیرد،چنین شود که این‌ دت نیز بپوسد!» پس از مدتی شخصی بر آن شد تا یکصد تائل 1 نقره به او رشوه بدهد. پیرزن جواب داد: «می‌خواهم با ساییدن این دسته هاون یک‌ سوزن درست بکنم."