ملخص الجهاز:
"میآید نقشی از فراسو بینام و بیاندازه،چندان که جهانی که تویی در جان شیدایی من میگذرد.
بر پوستم احساس شگفتی جاری است بیآنکه بدانم تفاوت شگفتی را از پوست.
کاش ای بودن،مرا به جایگاه آن عطر زیبا میزادی.
در آرزوی آغوش صبح دنیا با عطر رازآمیزش می پاید و میپایم در حسرتی اینسان نشناخته و هر بارش انباشتهتر.
مییابم خود را بیکرانه،میرانم به هرکجا ناآگاه.
قلعه ابر:گذرگاه پاییز،گلدان بهار میترا یاقوتی ماه میان قلعه خاکستری ابر گم شد.
بنفشهها یخ زدند و یال اسبان وحشی برآشفت.
هنوز چشمانی مضطرب،غمگین عمق درختان را مینگرد شاید کسی از میان سکوت بگذرد.
عطر گلهای نرگس یخ میزند.
و غاز وحشی تنهایی از زیر پاهای شب میگذرد.
گذرگاه در مه پنهان است.
میان دره شب برف شکوفههای بادام را با خود میبرد.
انبوه تهیدستان لابلای دروازههای آهنین زر ذوب میشوند وقتی دختری با گلدانی از آواز بهار از میان بادها و اندوه درختان میگذرد."