ملخص الجهاز:
"هرگز انجام نمیشود، در عوض سفری به درون،سفری خودکاوانه با رگههای مالیخولیایی از جنس بوفکور اتفاق میافتد-البته نه از جهت سبک و سیاق،که از نظر گزندگی و خراشی که روی پیکرهی احساس میاندازد-،هجرتی که از"گلای قشنگ"،آغاز و با گذار از تراژدی-کمدی سزارین و شبچره در مهتابی البته"اگه پشهها بذارن"و بازی دو نفرهی رامی و حکم-آغاز نمایش با رنگآمیزی اروتیک -دوباره در سکوتی خیرهکننده به"گلای قشنگ" و رؤیاهایی که تا پایان نمایشنامه به تعدیلسازی درجهی گزندگی،زهرآگینی و انگیزهپردازی به معنای سکوی پرتاب پیشبرد فرایند توسعهی تدریجی تنش و کشمکش دراماتیک و هم حرکت دورانی متن از نقطه صفر(ازل)تا بینهایت(ابد) میپردازند بازمیگردد.
گذشته و آینده در"از پشت شیشهها"،یک وجود واحد ممتد نهفته در لحظات حال است و تغییر،به مثابه عنصری در ساختار و محتوای نمایشنامه در چهار شخصیت اصلی،در بامداد-مریم به نحو کون و در خانم -آقا به نحو فساد پنهان است.
پس از بدهبستانهای اولیه و مقدمهچینی برای تداوم حرکت مستدیرهی دیالوگ،مریم سری به آشپزخانه میزند و بلافاصله پس از این موقعیت، ریتم مذکور تند میشود و پس از آنکه"درخشانها از جیب و کیفشان نقابی بیرون میآورند،به صورت میزنند و در هیأت مگسهای درشتی راه میافتند توی اتاق"به نقطهی اوج نزدیک میشود.
آیا نمیتوان گفت که "دیالوگیزم"رادی نگرهی خود را از ادبیات کلاسیک و متعاقبا از جریانات مدرنیته و پستمدرنیته استخراج کرده و نسلهای بعدی درامنویسان را به بازنگری در این دو جریان کلان فرامیخواند؟ ریتم عمومی دیالوگ پس از صحنهی بامداد- خدمتکار،به کندی میگراید و با صدای اندیشه بامداد در خلال آرایش،تقریبا به تندای نیمه اول نمایشنامه نزدیک میشود:"در این سوی شیشهها تنها نگاه مانده است."