ملخص الجهاز:
"کاش کسی بود و به من پیرمرد قرص قلبم را میداد.
پیرمرد سیاهپوش با دستانی لرزان،دانهای در خاک مدفون کرد و پس از آبیاری آن از جا برخاست و عصازنان دور شد.
مرد دیوانهوار،زن را به باد کتک و ناسزا گرفته بود و زن هقهقکنان نفرین میکرد...
پیرمرد سیاهپوش با دستانی لرزان دانه را که به نهال نورسی بدل گشته بود،آبیاری کرد.
***** زن روی مبل نشسته بود و تلویزیون تماشا میکرد.
پسرک از پشت سر به او نزدیک شد و دستانش را روی چشمان زن گذاشت.
در همین حال مرد با کیکی که روی آن چند شمع روشن بود و دخترک با چند بسته کادو پیچ شده،وارد اتاق شدند و در برابر زن ایستادند.
پیرمرد سیاهپوش بر عصایش تکیه داده بود و درخت تنومند را که شاخ و برگش را به هر سو افکنده بود،تماشا میکرد.
***** پیکر نحیف و بیجان زن در بستر افتاده بود و پارچهای سفید روی آن کشیده بودند."