ملخص الجهاز:
"با خود فکر میکند«آیا این امر به ان معنی نبود که پیرمردانی که دیگر مرد نیستند،میتوانند با دختری خفته در آرامش که چیزی نمیگوید و چیزی نمیشنود،حرف بزنند و هرچه دلشان میخواهد بگویند؟» (صفحه 43) زیبارو و بیآرایش،جوان و ساده است و بوی کودکان شیرخوار را میدهد.
نگریستن به دختر،کنار او دراز کشیدن و لمس او سبب میشود که اگوچی فکر کند زیبارویان خفته در واقع مظهر اهانت و بیحرمتی به پیرمرد است:«برای پیرمردی که دیگر مرد نبود،رفت و آمد به آن خانه و آرمیدن کنار دختری که به خواب رفته بود،دور از انسانیت به حساب میآمد.
با خشونت دختر را بیدار میکند،ولی وقتی لرزش بدن برهنه او را میبیند،دلش میسوزد و فکر میکند داروهایی که برای خواب کردن به دخترها میدهند سلامتی آنها را به خطر خواهد انداخت.
به این ترتیب دختران زیبایی که اگوچی کنارشان میخوابد،یادآور دوران جوانی،گناهان،غمها و خطاهای او هستند و آخرین دختر با مرگ خود، هراس او را از مرگ و انتظاری که باید برای آن بکشد،به او یادآور میشود.
از این بدتر زمانی است که ذهنش از سطر سطر کتاب منفک میشود و یاد گذشتهای میافتد که در جزئیات،راه چندین ساله کسب ثروت را نفی یا اثبات میکند و حالا تداعی آنها دارد او را زنده زنده میپوساند.
مارکز حتی میگوید تنها داستانی که دوست داشت نویسندهاش باشد،همین خانه زیبارویان خفته است(البته در جای دیگری همین حرف را درباره طاعون نوشته کامو زده بود)به هر حال مبنای نقد نگارنده این سطرها،حرفهای مارکز(که کم هم حرف نمیزند)!نیست،بلکه اشاره به این موضوع است که ضوررتی ندارد بر ساختن امر مهمی چون فروپاشی را اسیر بازیهایی کرد که در آن خبرگی و توانمندی لازم را نداریم."