ملخص الجهاز:
"دریدا تمامی تصورات ما از این سه مثال را تحت نام«متافیزیک حضور»صورتبندی میکند: هنگامی که دکارت در وجود نفس بحث میکند(یعنی در مورد آن هستهی مرکزی شخصیت)،مدعی میشود که در هر لحظهی آگاهی،چیزی وجود دارد که آگاه است:وقتی از آن«من»که میاندیشد،صحبت میکنیم به نظر میرسد این«من»حاضر است؛در حالی که خود این«من»متضمن غیبت است؛چرا که عمومی است و باید تکرار شود و تکرار آن هم باید در غیاب«من»صورت گیرد.
دریدا نیز هنگام خوانش قطعهی در برابر قانون کافکا به این مسئله اشاره میکند که پرسش«ادبیات چیست؟»پرسشی نخنما است و به جای آن باید پرسش«چه کسی تصمیم میگیرد متنی را ادبی نامد؟»را قرار میدهد:راهکاری که آشکارا لحنی فوکویی دارد.
نوشتار کندوکاو در خویشتن است؛اما این عمل تنها در یافتن سرچشمهها شکل میگیرد:یافته سرچشمهی نفس و سرچشمههای اثر ادبی،عملی که همواره به تعویق میافتد و تنها نتیجهی آن غیاب مؤلفی انسانی است: اوستر به یکی از شخصیتهای داستان تبدیل میشود و داستان به حکایت یافتن نویسندهیی تبدیل میشود که همواره غایب است:قسمت سوم سهگانه نیویورکی،اتاق قفل شده نام دارد.
لحن قطعهی بالا آشکارا هیدگر است،اما ما را به قسمتی از مقالهی اول رهنمون میشود که براهنی شعر خودش را در تخطی دائم از نحو زبان تعریف میکند؛و مسلم است که این امر تنها وقتی معنادار خواهد بود که شاعر در مقطع سپیدهدم زبان قرار گرفته باشد.
شاید هم به همین دلیل است که تمام کوشش براهنی در جملهی«به رخ کشیدن زبانیت[ماهیت]زبان» خلاصه میشود،و اگر بخواهیم از اصطلاحی دریدایی برای توضیح زبانیت زبان و دالیتدال سود جوییم،همان«شطرنج بیانتها»بهترین استعاره است؛یعنی همان بازی که به معنایی ورای خود اشاره نمیکند."