ملخص الجهاز:
"آیا کلمهء روشنفکر مفهومی دارد که در طول تاریخ ادامه یافته است؟چگونه ممکن است که به رغم تفاوتهای تاریخی،چیزی وجود داشته باشد که گورگیاس4پیر را با دنی دیدرو،5آلبرت آینشتاین و ژان پل سارتر نزدیک کند؟آیا میتوان طبقه یا قشری اجتماعی را در نظر گرفت که کسانی را که روشنفکر نامیده میشوند،یا خود را روشنفکر مینامند،دور خود جمع کند؟و این کار را با تمایز انجام دهد یا یکجا؟اگر چنین چیزی ممکن نیست چگونه میتوان فهمید که افراد معینی بتوانند خود را متولی رسالتی(یا وظیفهای)بدانند(یا واقعا چنان باشند)؟اگر چنین چیزی امکان دارد،مقررات درونی،جایگاه اجتماعی و قدرت این گروهی که ظاهرا حد و حدود معینی ندارد چیست؟ خلاصه،مسئله اینست که بدانیم آیا میتوان از«روشنفکر»تعریفی به دست داد؟یا به اعتبار معیارهائی که او به دلیل آنها جایگاه خاصی در جامعه اشغال کرده پی برد؟ 1-فردی بیطبقه رجوع به منشاء اجتماعی ممکن است نومید کننده باشد.
گورکیاس و پروتاگوراس مانند دیدرو و مانند راسل و سارتر،از نزدیک با مبارزهء سیاسی روزگارشان درگیرند:آنان خود را سیاسی خارج از سیاست میشمارند برای آنها مسئله از این قرار است که تبعیت از یک سازمان سیاسی،ناگزیر نوعی پیشداوری را ایجاب میکند و این قضاوت قبلی مانع آزادی عقیدهء آنها در لحظههای معین میشود.
فقط روشن نیست-که بدون پذیرفتن چشماندازهای یک جامعهشناسی تجربی و طرفدار طبقهبندی-چه موقعیت و چه کارکردی باید به روشنفکر اختصاص داد؟خود روشنفکران میگویند که روشنفکر ناپایدار و نامطمئن است و این شاید بسیار درست باشد،اما در عین حال تصور بسیار نادرستی هم وجود دارد و آن اینکه روشنفکر در همهء زمانها به نام انسانیت و فرهنگ رسالتی فردی و کلی برای خود قائل است."