ملخص الجهاز:
"" هنوز روی صندلی جابهجا نشده بود که گفت:"تا خدا نخواد یک برگ از درخت نمیافته.
این بندههای خدا زن وبچه دارن.
تو این بیمارستان کار دارم.
بعد کاغذ رابه من دادو گفت:"این تلفنهای منه.
اصلا خدا اون رو خلق کرده برای کار خیر.
گفت:"خدا تو رو هم دوست داره.
تو هم تو این سفره امام زمان شرکت کن،به این بچههای یتیم و مادر بیمار هم هر قدر میتونی کمک کن.
" وزیر لب این شعر را زمزمه کرد: مبارک باد برروزی ده رسانان هر آن روزی که روزی ده رساند برای یک لحظه اشک شوق چشمانم را خیس کرد،و او غیب شد.
هر روز ده نفر زنگ میزنن و با دکتر کار دارن.
" گفتم:"پس بچههای یتیم و مادر بیمار دروغه؟" گفت:"تو دیوونهای.
این بار اشک خوشحالی تمام صورتم را خیس کرد و با خودم گفتم: "خدا رو شکر که دروغ بود."