ملخص الجهاز:
محمد حسین بهجتی-شفق درد دلی با امام صادق(ع) ای بندهء کمینهء تو شهریارها خاک ره تو تاج سر تاجدارها خود آدمیت از تو سرافراز و مفتخر ای در ره تو خاکنشین شهسوارها خود صادقی و راهبر صادقان توئی ای مایهء امید دل بیقرارها چون آیدم بیاد،شکوه زمان تو بالم بخویش و خنده زنم چون بهارها پرورد مکتب تو بس آزاده مرد را هریک امیر قافلهء بختیارها برنامه تو بود بهین رمز پیشرفت سرچشمهء توانگری و اعتبارها برنامهء تو بود کلید بهشت فتح سرمایهء بزرگی و عز و وقارها برنامهء تو ساخت بکوتاه مدتی مردانی استوارتر از کوهسارها این بود مکتب تو و اکنون چو بنگرم بر مسلمین،بجان من افتد شرارها بینم چو پیروان تو اکنون چنین ذلیل لرزم بخود چو بید لب جویبارها از بعد آن شکوه،چنین سرفکندگی بگشاید از دو دیدهء من چشمهسارها و ایابما که گنج بدستیم و دست فقر سوی کسان کشیده سر رهگذارها در دست ماست مایهء بیداری جهان خود غافلانه غرقه بخواب و خمارها گنجینه زیر پای و چنین مفلس و گدای انگیزد این غم از دل و جانم غبارها ای پیشوای مذهب حق،ای امام خلق ما را به بین به پیش رخت شرمسارها تو خواستی که شیعهات از دانش و کمال تابد چو فجر بر افق روزگارها تو خواستی بجامعه سالار و سر بود هر فرد شیعهء تو ز شایسته کارها گفتی که در امانت و ایمان و راستی باید که شیعه کسب کند افتخارها گفتی نه ازمنند کسانی که در عمل دارند از طریقهء تقوی فرارها گفتی چنین و خواستی آنسان ولی ببین امروز،شیعه را به لجنزار عارها بنگر که دست چیرهء اغیار بسته است بر گردنش بخواری و ذلت،فسارها این قوم ساده پای به بند است و دیگران از پای خود گسسته همه پود و تارها این قوم مردهدل همه ناکام و دیگران در علم و صنعت و عظمت کامکارها آخر چه شد که شاهسواران عرصهها اینک شدند بچه صفت،نیسوارها؟!