ملخص الجهاز:
"این مژده بزرگی بود در عرض سه سال گذشته یکی از مالکینده که پنج دانک دهمتعلق باو بود اجازه کشت یک حبه گندم بآنها نداده بود و آنها ناچار شدهبودند که از روی زمین خشک و آفتاب خورده ده بگذرند و برای خرید گندمبکرج بروند.
ریش سفیدها کنکاش کردند و ابتدا میخواستند جوانها را آرام کنندولی دهاتیهای جوان گفتند:آخر چرا این زمینهای خدا باید چند سال تمامخشک بماند؟امسال که ببرکت خدا آب کرج زیاد شده و قناتهایش از چند سالکه خشک بوده دوباره آب پیدا کردهاند و خود ما هم با پول خود یک چاه زدهایم وآب موجود است چرا زمینها را نکاریم؟هم بذر داریم و هم گاو.
نمایندگان مالک فریاد کردند:تراکتور باید از روی جسد ما مگذردما اجازه نمیدهیم الان ژاندارمها میآیند اما شوق و شور جوانان-و کشش آینده-چنان بود که جوانان دیگر قدرت خودداری و مقاومت را از دست داده بودندو ناگهان شش نفر ایشان بدو دسته تقسیم شدند و هر یک یکی از نمایندگان مالکرا گرفتند و کشانکشان کنار جوی بردند و آنجا آنها را زمین خواباندندو خود بروی آنها نشستند."