ملخص الجهاز:
"مرد درحالیکه در ایستگاه تمپل کومب،قدمبه روی سکوی ایستگاه میگذاشت،با خودفکر کرد:«زن بیچاره!حالا تا شش ماه دیگراین بچهها او را کلافه خواهند کرد کهبرایشان یک قصهی بدآموزانه بگوید!» آن سوی دیوار هوشنگ اعلم این احمقانه است که آدم را فقط به ایندلیل که چشمش را نبسته بگیرند و گوشهتیمارستان زنجیر کنند.
-شما یک کمی نیاز به آرامش اعصاب داریدبا این قرصها و چند روز دیگه استراحت،حالتون خوب میشه و...
این هم به نفع شماست،خب اگه مثل دفعه قبل،یههو بزنه به سرتون که ازاینجا فرار کنید ممکنه هزارجور خطربراتون پیش بیاد ممکنه خدای نکرده بهخاطر این قرصایی که میخورین سرتونگیج بره و برید زیر ماشین،اتفاق دیگه ببینم من کی خوب میشم،هان!
! تنها هم نبود،یک عده آدم دیگهام همراشبودن،اما این دفعه نه دستاش خونی بود نه ازلای دندوناش خون میزد بیرون.
تازه همون شبوقتی اون یارو قلب او بچهرو از توسینهش کشید بیرون یکی از اونا حالش بههم خورد،استفراغ کرد اما بعدش زد زیرشگفت،تو عمرش استفراغ نکرده -درسته،درسته حق با توئه،یعنی تو درستمیگی ولی من دیگه باید برم،حالا قرصاتوبخور."