خلاصة:
صحابه در تفسیر آیات از روایات پیامبر، اسباب نزول، لغات، عادات و سنتهای عرب سود میبرند و بیشترین توجه ایشان به تفسیر نقلی بود. تابعین افزون بر تفسیر نقلی از سخن صحابه نیز بهره میگرفتند. در عصر تابعین اختلافات درباره قرآن، تفسیر و شیوههای تفسیری بالا گرفت. معتزلیان در تفسیر آیات از دو روش تفسیر قرآن به قرآن و تفسیر به ماثور سود میبردند در تفسیر قرآن به قرآن از بینات برای تفسیر مجلات، از خاص جهت تفسیر عام، از مقید در فهم مطلق و... کمک میگرفتند. و در تفسیر به ماثور از روایات پیامبر و تا حدی از روایات معصومین و سخنان صحابه و تابعین یاری میگرفتند. در نظرگاه معتزله عقل ارزش بسیار والایی در فهم آیات دارد و دیگر دلایل نیز باید در پرتو عقل معنی و تفسیر گردد. معتزلیان که از نخستین نویسندگان تفسیر علمی بودند هر روایت تفسیری و سخن صحابی را نخست با ملاکها و معیارهایی مورد سنجش قرار میدادند و پس از سازگاری با معیارها، از آنها در تفسیر آیات سود میبردند. تفاسیر ایشان پاسخی کوبنده به اشکالها و ایرادهای کافران به قرآن و اسلام بود. مهمترین کاستیهای تفسیر معتزله توجه و عنایت شدید و نامحدود و بیضابطه به عقل، کم توجهی به روایات اهل بیت و طرح مباحث و مسائل بیارتباط یا کم ارتباط با تفسیر بود.
ملخص الجهاز:
])6 دراین گونه موارد که دوآیه یا بیشتر درباره یک حکم (تحریم خوردن خون)وارد شده است، معتزلیان برای رفع تعارض بین دوآیه، مطلق را بر مقید حمل می کنند وبه کمک آن به تفسیرآیه مطلق می پردازند، چنانکه زمخشری(دم) را که مطلق است بر(دم مسفوح) حمل کرده است، ولی در مواردی که دو نص برای دو حکم متفاوت رسیده باشد، آنان حمل مطلق برمقید وتفسیر مطلق به مقید را جایز نمی شمارند؛ مثلا در آیه: (والذین یظاهرون من نسائهم ثم یعودون لما قالوا فتحریر رقبة) مجادله/3 کسانی که همسران خود را ظهار می کنند، سپس از گفته خود باز می گردند باید پس از آمیزش جنسی برده ای را آزاد کنند….
نمونه: آنان پیش از تفسیر آیه:(ولما جاء موسی قال رب أرنی أنظر إلیک…) که درباره دیدن خدا آمده است، به عقل خویش مراجعه می کردند و چون عقل، قابل رؤیت بودن خداوند را مستلزم جسم بودن او می دانست در حالی که خداوند منزه از جسم است، معتزله این حکم عقل را عقیده خود اعلام می داشتند و سپس آیه را از این جهت که مخالف حکم عقل است، تأویل می کردند و می گفتند: ازاین رو که درآیه شریفه واژه (نظر) آمده است، معلوم می شود که موسی(ع)اعتقاد به دیدن خدا نداشته واین سخن او در حقیقت نقل سخن کفار است، زیرا وقتی عمروبن عبید و واصل بن عطاء دیدن خدا را به حکم عقل باور ندارند، چگونه بگوییم شخصیتی مانند موسی(ع) معتقد به امکان دیدن خدا بود و از خدا می خواست خود را به او بنمایاند.