ملخص الجهاز:
"دربخش اول فصل اول،نویسنده به مصادیقی در خصوص بحث مدرن شدنزندگی اشاره میکند که شامل انقلاب صنعتی و ماشینی شدن زندگی،شهرنشینی گسترده و شهری شدن زندگی،تقسیم کار و تخصصی شدنزندگی،رشد اقتصاد پولی و تجاری شدن زندگی،اختراع صنعت چاپ ورسانهای شدن زندگی،اصلاحات مذهبی و عرفی شدن زندگی،ظهور دولتمدرن و قانونمند شدن زندگی،شکلگیری سیستمهای اداری و بروکراتیکشدن زندگی و همچنین غلبه محاسبات علمی و عقلانی شدن زندگی است.
پیش از ظهور دولت کارفرما-متولی،جامعهی سنتی ایران در طراحی و لوم انسانی اجرای نوسازی یا مدرنیزاسیون انفعال شدیدی از خود نشان داده بود؛عدماجرای برنامههای خودجوش صنعتی،عدم ظهور کارآفرینان صنعتی،ضعفبنگاههای اقتصادی غیر دولتی و سنتگرایی در حوزهی تجارت از نشانههایانفعال جامعه در این زمینه بود.
این واقعیتتاریخی با آنکه باعث رشد و توسعهی نهادهای مدرن شهری شد و به طورمستقیم و غیر مستقیم نیاز به علوم انسانی،علوم اقتصادی،ملی،اداری،مدیریتی،حقوقی و اجتماعی برای سیاستگذاریها و برنامهریزیهایشهری-توسعهای را پدید آورد و به توسعهی نهادهای علمی و آموزشیمدرن انجامید،در مقابل،تأثیرات مخربی نیز بر شکلگیری و باروری علومانسانی در ایران نهاد.
ظهور فردگرایی و جلوههای شناختشناسانهیآن در فرایند تاریخی غرب،یکی از زمینههای لازم برای شکلگیری وبسط علوم انسانی و رشد و گسترش تفکر انتقادی بوده است؛چرا کهفردگرایی شناختشناسانه،موجب از بین رفت سلسله مراتب شناخت شد کهاز نظم پیشمدرن باقی مانده بود.
نویسنده در مقایسهی جریان شکلگیری نظام علمی-آموزشی ونهاد دانشگاه در غرب و ایران و این نتیجه میرسد که در غرب،دانشگاههااز درون نظام کلیسای کاتولیک در قرون وسطی نشأت گرفتند و از عصرروشنگری به بعد،نهاد دانشگاه با حمایتهای دولت ملی توسعه یافت،و بهاین ترتیب اتحادی دوسویه بین دانشگاه و دولت رخ داد؛ولی درایران،دانشگاه را دولت پایهگذاری کرد و آن را به منزلهی جزئی از دستگاهبوروکراتیک دولتی،شکل و گسترش داد."