ملخص الجهاز:
"«نگذار آببریزد!شیر را باز کن،احمق!شیر بخار راباز کن!شنها را حرام نکن-تو یک سربالائیگیر میکنی!چکار داری میکنی،مثل دیوانههاآنها را دور میریزی؟شیر را ببند،داریبخارها را حرام میکنی:فکر میکنی این چیه،لکوموتیو یا حمام بخار؟»وقتی که یک ترنبد بهم بسته شده بود،یعنی واگنهای سبک وزنجلو یا وسط ترن قرار داشت(بدین طریق یکترمز ناگهانی ممکن بود آنها را درهم بشکند).
آههمین الان فدکار تو با ترن سریع السیر به پیشمیرود-برای او همه چراغها سبز است،راهتا چهل کیلومتر باز است،راننده به روبرونگاه میکند،موتورش چراغ برق دارد-همهچیزدرست است!» پیرمرد فسوفس میکرد،سنگین راهمیرفت و پرگوئی میکرد:دلش میخواستدر مواقعی که قلب و روحش کاملا مستغرقدر موتور بود با دخترش یا با کس دیگر باشد.
ولی زن پیش از بازداشتش با مرددیگری زندگی میکرد که بیتوجه تمام اسرارقلبیاش را برای او میگفت(احتمالا چونتمام گفتنیها را گفته بود،یا ترس برشداشته بود)داستان کلاهبرداریاش را برایاو گفت،بعدها،ظاهرا،اسیر ترس شده وخواسته بود از شرزن راحت شود،تا شاهدینداشته باشد.
موسیقیدان هنوزپسر کوچکی بود،او هنوز در تمام دنیا چیزی{o(5) esdirB,notstaehW o} &%05715IGNG057G% فرو ORF بیهمتا که ارزش دوست داشتن برای همیشه راداشته باشد نیافته بود،قلب او خالی و آزادبود،و هیچیک از نعمتهای زندگی را بخاطرخود آنچیز برنگزیده بود.
ولی فروسیا از او هیچ چیز نپرسید،از اینرو پدرش شروع به شرح این موضوع نمودکه چگونه او مجبور بود شب بیدار بماند تامکانیکها را در ایستگاههائی که در آنجا قطعاتیدکی را تعویض کرده بود پیاده کند-دراینجاها بود که میوههای ارزان میفروختند،میوههائی که سرمای بهاره آنرا زده بود.
فروسیا به فیدور گفت که حالا با علاقهزیاد شروع به تحصیل میکند،خیلی چیزهاخواهد دانست،آنچنان کار خواهد کرد که حتیزندگی مردمان از این هم بهتر شود."