خلاصة:
در دوره ای که با گسترش و شکوفایی علوم طبیعی تصور بر این بود که علوم انسانی نیز باید با مدل برداری از این علوم به حل مشکلات خود اقدام کند، برخی از فلاسفه با مخالفت با این نظر در صدد ارایه روش هایی انحصاری برای علوم انسانی برآمدند. در اعتقاد مخالفان گرته برداری از علوم طبیعی، روش های علوم انسانی می بایست متناسب با موضوعات مورد بحث در این علوم باشد. یکی از منتقدین پیروی از علوم طبیعی در حوزه علوم انسانی دیلتای بود. دیلتای با این اعتقاد که به دلیل تفاوت ماهوی موضوعات مطرح در علوم انسانی با پدیده های طبیعی نمی توان از روش های این علوم در علوم انسانی سود جست، روش هرمنوتیک را برای علوم انسانی پیشنهاد کرد. دیلتای موضوعات مورد بحث در علوم انسانی را پدیده های انسانی می دانست که واجد معنا هستند؛ لذا روش های مقبول در این علوم می بایست به کشف این معانی یاری رساند. معنای مورد نظر دیلتای قصد، انگیزه، اراده و انتظار عاملان اجتماعی از انجام اعمال خود است. وی روش روان شناسی وصفی را برای فهم معانی پدیده های انسانی پیشنهاد می دهد. اما هرمنوتیک در بستر رشد و توسعه خود تحولاتی را از سر گذراند؛ تا جایی که از متاخران هرمنوتیک، ریکور با قطع ارتباط آثار انسانی از فاعل خود، کشف معنای اثر - که معنای نسبت داده شده از سوی مفسر است- و نه معنای ذهن فاعل را وظیفه هرمنوتیک دانست. این نظر نسبیت فهم ها را نتیجه خواهد داد؛ چرا که به تعداد مفسران می توان فهم داشت. این مقال سر آن دارد تا با تقابل دو فیلسوف هرمنوتیک از دو نسل آن و ارایه نظرات آنان ضمن آشناسازی خواننده با روش هرمنوتیک تحولات هرمنوتیک را در بستر تاریخی نشان دهد.
ملخص الجهاز:
هرمنوتیک ، دیلتای، ریکور، تفهم ، روان شناسی وصفی مجلۀ علوم اجتماعی دانشکدة ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد، پاییز و زمستان ١٣٨٩، صص ٩٥-٧٥ تاریخ دریافت : ١٣٨٩/١/٢٩ تاریخ تصویب : ١٣٩٠/١/٢٨ مقدمه پس از موفقیت علوم طبیعی ١ در کشف قوانین حـاکم بـر پدیـده هـای طبیعـی و پاسـخ بـه پرسش های فراوانی که قرن ها ذهن بشر را به خود مشغول کرده بود، بسـیاری از فلاسـفه بـرآن شدند تا با الگوگیری از این علوم و با یاری جستن از روش های مورد استفاده در آن ، با کشـف قوانین حاکم بر تاریخ ، جوامع و رفتار بشر، به حل معضلات جوامع بشری و علـوم مربـوط بـه آن –که به علوم انسانی، فرهنگی، تاریخی و روحی معروف اند-مبادرت کنند.
این نکته برای علوم انسانی واجد اهمیت مضـاعف اسـت ؛ چـرا کـه براسـاس طـرح دیلتای موضوع «فهم »، ذهن و روح انسان اسـت ؛ امـا شـیوه ای کـه او بـرای ایـن منظـور پـیش میگیرد؛ یعنی، فهم تجربه زندگی و تجلیات «ذهن »، موجب دوری آن از دورن بینی و شـهود – که سنت پرقدرتی در رمانتیسم آلمان آن دوره بود-میگردد.
تا اینجا به چند نکته مهم در اندیشه دیلتای اشاره شد؛ اینکه : - موضوعات علوم انسانی، مقولات عینی هستند که تجلی آگاهی و ذهن بشرند؛ ١- این جمله به این واقعیت اشاره دارد که موضوع علوم انسانی «زنـدگی» انسـان اسـت و فهـم آن ـ توسـط تجربـه ـ بـا زندگی کردن به دست میآید.