خلاصة:
بررسی متون تاریخ نگاری اسلامی، می تواند به عنوان مسیری برای فهم شیوه ی تفکر مسلمانان درباره ی گذشته در سده-های نخست اسلامی تلقی شود. برای این امر می توان با انتخاب رویکرد نظری تفسیرگرایی و ره یافت معناکاوی، منظری متفاوت به این متون داشت. بر این مبنای نظری، داده های مولفان این متون، «گزارشی از واقعه» بر مبنای تفسیر و درک آن ها از رویدادهای گذشته است که در قالب «گزارش واقعه» - با ادعای برابری با عینیت رویداد - به مخاطب منتقل می شود. بر این اساس، شیوه ی گزارش دادن آن ها از رویدادهای گذشته، نشان دهنده ی نظام ارزشی و باورهای ایشان و آن مقوله ای است که به یک معنا ایدئولوژی مورخ نامیده می شود. بدین ترتیب، این نگاه ایدئولوژیک از گذشته، تصویری خاص و معنایی ویژه از آن را به مخاطب منتقل می کند و تاریخ گذشته در این بازنمایی/بازسازی، معنایی دیگر به خود می گیرد. این عمل – آگاهانه یا غیر آگاهانه – بر اساس درک ضرورت و نیازهایی در زمانه و زمینه ای که مورخ در آن قرار دارد، انجام می شود. بدین سان، با بازشناسی معنا و مضمون بازنمایی مورخ از گذشته، می توان به درک دشواره/مسئله ی وی نزدیک شد،که محرک او برای مراجعه به تاریخ و نگارش آن بر اساس نگرش و روش معینی بوده است. از آن جا که هر مورخ، متعلق به یک بافت فکری و نیروهای اجتماعی باورمند به آن است، بنابراین، منافع و باورهای عقیدتی/سیاسی آن نیروها نیز در بازنمایی گذشته در نظر گرفته می شود. بنابراین، تاریخ از منظر روایتی که نیروهای اجتماعی از گذشته دارند، بازخوانی و بازنمایی می گردد. در این مقاله، کتاب تاریخ خلیفه بن خیاط، به عنوان نخستین نمونه ی تاریخ عمومی اسلام، بر اساس این رویکرد بررسی می شود. یافته های مقاله نشان می دهد، ابن خیاط بر مبنای شیوه ی تفکر اهل حدیث به تاریخ گذشته ی خلافت اسلامی نگریسته و به همین دلیل به حاشیه رانی، غیریت سازی و طرد خوارج، ایرانیان و ترکان در تاریخ خلافت پرداخته و هویت عربی/اسلامی و اقتدارگرایی خلافت اسلامی را برجسته ساخته است.
ملخص الجهاز:
"ابن خیاط با خواندن جعفر بن معتصم بالقب متوکل نشان میدهد که تاریخ خود را در زمانهی متوکل به نگارش درآورده یا دست کمنگارش بخشهای پایانی آن در زمانی بود که دیگر متوکل عنوان امیر المؤمنین یافته و با اینلقب،یعنی متوکل،خلیفه شده بود،یعنی بعد از سال 232 ه ق،چراکه طبری گزارش میدهد{o(1)در اینباره،نگاه کنید به:داود فیرحی(1384)،تاریخ تحول دولت در اسلام،قم:دانشگاه مفید،بخش نخست.
ابن خیاط با انتخاب واژهی«بویع»،یعنی«بیعت شد»در قالب فعل مجهول،در انتخاب خلفای عباسی دوران خود،{o1o}از گزارش چالشهایپیشآمده در هنگام انتخاب خلفای عباسی،که به طرز مشهودی در متون تاریخنگاری بعد ازوی یعنی تاریخ یعقوبی و تاریخ الرسل و الملوک طبری ارائه سده است،چشمپوشی کرده و بدینترتیب با حذف این چالشها،معنایی حاکی از«اجماع امت»را در انتخاب خلیفه،برایخوانندگان معاصر خود،به عنوان دلالت این بازنمایی در فرهنگ سیاسی،پدید آورده است؛اجماعی که مؤید اقتدار خلفای فوق نیز هست.
{o2o}اشاره به محمد امین به عنوان خلیفهی بعد از هارونبا صفت«مخلوع»،در دوران خلافت هارون و خود امین،{o3o}نشان از فرهنگ سیاسی محقدیدناقتدار در بافت فکری اهل حدیث است که ابن خیاط در نیمهی نخست سدهی سوم هجری-قمری آن را در تاریخنگاری اسلامی نمایندگی میکند.
{o4o} براساس بازنمایی ابن خیاط،این دلالت معنایی در فرهنگ سیاسی بازتولید میشود کهمشروعیت خلافت وابسته به اجماع اهل حل و عقد است،درعینحال که انتخاب خلیفه نیزبراساس روش استخلاف مشروع بوده و برمبنای استخلاف هارون برای مأمون است کهمأمون مجوز نبرد با امین را داشته و بنابراین با کسب اجماع اهل حل و عقد-بهخصوصخاندان عباسی-و خوانده شدن خطبهی خلافت به نام وی در شهرهای مقدس اسلامی،یعنیمکه و مدینه در حجاز و نیز دار السلام بغداد،عمل مأمون مشروعیت مییابد،چراکه ابن خیاطدر متن گزارش خود از این روند،در همهجا مأمون را امیر المؤمنین میخواند."