ملخص الجهاز:
"علی رغم تحولات بعدی، جنگ اول جهانی،اولین نقطه عطف برجسته در بسط این مفهوم بود که آن را از علم تاکتیک به استراتژی نظامی تبدیل نمود؛و بالاخره عوامل و شرایط برخاسته از جنگ دوم جهانی موجب گردید استراتژی،دامنه وسیعی از سیاست گذاری و اداره سیاست را در سطح ملی و بینالمللی در بر بگیرد.
با این وجود،استراتژی بیشتر درباره صلح بود تا جنگ،وی سپس به نقل از "رابرت آزگود"میگوید:در حال حاضر باید استراتژی نظامی را به عنوان یک طرح کلی برای استفاده از ظرفیت قهر مسلحانه-و در ارتباط با ابزار اقتصادی،دیپلماتیک و روانی قدرت- تعریف کرد که به بهترین نحو ممکن سیاست خارجی را با وسایل آشکار،پنهان و ضمنی حمایت میکند.
در این دورهها بیش از هر عاملی،افزایش قدرت اقتصادی و دستاوردهای تکنولوژی نظامی در شکلدهی و ماهیت مناسبات دو طرف نقش تعیین کننده داشت به گونهای که میتوان گفت عامل اخیر،به عنوان یک ویژگی مهم، موجب تغییر نظام دو قطبی سازش ناپذیر به نظام دو قطبی سازش پذیر گردید زیرا طرفین دریافتند که قدرت مخرب سلاحهای موجود سبب شده که اگر آنها در صدد از بین بردن طرف مقابل باشند،خطر را برای خود نیز باید قبول کنند.
به عنوان نتیجه نهایی نوشته حاضر،احتمالا میتوان اظهار داشت که گر چه مفهوم استراتژی در دوره پس از جنگ دوم جهانی به شکل ماهوی تحول یافت و عناصر تشکیل دهنده آن از جنبه نظامی به اقتصادی،تکنولوژی،اجتماعی،فرهنگی،روانی،امنیتی(و نظامی)توسعه پیدا کرد،اما کار کرد آن به میزان قابل ملاحظهای نظامی(در شکل امنیتی) باقی ماند و نیازمند تحول دیگری بود که از لحاظ کارکردی نیز تعدیل یابد."