ملخص الجهاز:
در دهه شصت و هفتاد اما این تأثیرپذیری به صورت جدی و در اکثریت آثار تبدیل به تقلید میشود و هیچ داستاننویس مطرحی هم حداقل در حد و اندازهی گلشیری از آن باقی نمیماند چرا؟ سالهای پایانی دههی سی و دههی چهل شمسی یک دوره طلایی ادبیات داستانی در ایران بود.
خب در دههی شصت هم حتما عدهای از جوانهای آن دوره که الان میانسال هستند بودهاند که ایدهها و استعدادهای بسیار بالایی داشتهاند، اما فضای گفتمانی دههی شصت یا هفتاد فضایی نبود که در آن مجلههای ادبی قوی، محافل ادبی و نقد وجود داشته باشد و به خصوص نویسندهها در یک رابطهی ارگانیک با همدیگر باشند.
منظورم بحث ژنتیک ماجرا و نبوغ و این حرفها نیست، بلکه خالی الذهن نبودن و آگاهی از ریشهها و داشتههای ادبیات کلاسیک و آثار نویسندهگان قبل از خودشان است که به آنها توانمندی آفرینش ادبی میبخشد، اما امروز ارتباط با اینترنت و نوعی عصیان شخصیتی در این برو بچههای جوانتر به نظر میرسد آنها را از دستیابی به این توانایی دور نگه داشته و باعث شده تعداد زیادی بیایند اما چهرههای شاخصی از اینها باقی نماند؟ من به عنوان یک منتقد اعتقاد دارم برای هر پدیدهای همیشه بیش از یک دلیل وجود دارد.
من فکر میکنم که آن چیزی که باید اتفاق بیافتد این است که منتقد باید از آن مقام شاخص خارج شود ولی در عین حال یک گفتگوی مداوم دربارهی آثار ادبی در سراسر جامعه در حوزههایی مثل رسانهها، نهادهای آموزشی و پژوهشی و محافل ادبی باید جریان داشته باشد.
فضاهایی مثل دانشگاهها، محافل خارج از دانشگاه و رسانه، همه باید این روحیهی گفتگو دربارهی آثار ادبی (به ویژه ادبیات معاصر) را پیدا کنند.