خلاصه ماشینی:
آنها به علت نفرت بی حسابی که از حزب توده و سوسیالیسم و شرایط حاکم بر آلمان شرقی پیدا کرده بودند، داوطلبانه به ساواک پیوستند و «با کمال افتخار» به لو دادن توده ای ها پرداختند.
براداران یزدی، حسین و فریدون، که مادرشان آلمانی بود و به زبان آلمانی زبان باز کرده بودند، با گرفتار شدن پدرشان دکتر مرتضی یزدی به خاطر عضویت در گروه ۵۳ نفر، به همراه مادر خود در سال ۱۳۱۸ به آلمان می روند.
پس از جنگ که اوضاع ایران هم دگرگون می شود و آزادی هایی به دست می آید، به ایران بر می گردند و در زمانی که دکتر یزدی به همراه دو تن دیگر از سران حزب توده در دولت قوام به وزارت می رسد، دورۀ دبستان را، هر چند دیرهنگام، طی می کنند و فارسی یاد می گیرند.
اما حسین چنان از حزب توده نفرت دارد که وقتی به ایران می آید درخواست می کند بازجو شود.