خلاصه ماشینی:
» این تصور سطح خودآیینی که به قلمرویی از اندیشه انسجامی درونماندگار میبخشد و نیز قلمرو نهفتهای برای کاربست آن (از این طریق که مشخص میکند «طبق حق» چه چیزی بدان تعلق دارد) وضع میکند، از ویژگیهای تعیینکنندهی اصلی است که دلوز و گتاری در فلسفه چیست؟ مطرح کردند، در کنار برساختهها (مفاهیم، ادراکات ...
این دو مسأله چنان به هم میآمیزند که آنچه لازم است شرایط تکوین حقیقی اندیشه است، در رویارویی با آن عناصری درون تجربه که از منظری مقولهای قابل تعیین یا «قابلشناسایی» نیستند: چیزی که ضرورت تفکر را دامن میزند، سنتز عناصر درونی و بیرونی آن، بدون اینکه این ضرورت صورت نوعی اینهمانی مبنایی را به خود بگیرد که مسیر تفکر را پیشاپیش تعیین میکند، چه این اینهمانی از آن سوژه باشد و چه ابژه یا هستیای۲۷ که در بن رابطة ایندو قرار دارد.
برخلاف یک مفهوم فلسفی یا تجربی معمولی (مثلا «سگ») که میتوان آن را از یک سو در قالب یک تعریف مفهومی عمومی و از سوی دیگر نمونههای موجود جزئی تجزیه کرد، از نظر کانت هیچ «تعریف» یا مفهوم معناداری از یک مثلث وجود ندارد به جز ساختن بالفعل آن در مکان (حتی اگر شده تنها در خیال)، و، بالعکس، هر مثلث مفروض منجر به حقایقی بیواسطه، ضروری و کلی در مورد ویژگیهای خود میشود: مفهوم بیواسطه شهود است و بالعکس.
در اینجا صورت محض مکان و زمان منزلتی پارادوکسیکال دارد چرا که هم آن چیزی است که مفهوم را از وجود مادی جدا میکند و هم تنها صورتی است که تحت آن مفاهیم را در نسبت با تجربه اساسا میتوان تعیین کرد.