چکیده:
هر چند نثر دوران صفوی را نسبت به دورههای پیش از آن، دارای سبکی نامرغوب و بیروح دانستهاند، ولی آثار گروهی از نویسندگان آن روزگار را که طریق سادگی در پیش گرفتهاند نباید بیارزش و ناپسند شمرد. از این جمله است کتابی که به “جهانگشای خاقان” موسوم است و با وجود ارزشهای ادبی و تاریخی آن، تاکنون چنان که باید، به چشم عنایت و توجه محققان ادب روزگار صفوی نیامده است. این متن- که تاکنون دو نسخه خطی از آن شناخته شده- علاوه بر گزارشهای دقیق و مفصّلی که از زندگی و سلطنت شاه اسماعیل صفوی در بردارد، به لحاظ جنبههای سبکی نیز بسیار در خور اعتناست؛ شیوه نقل حکایات با روشی شبیه به نقّالی، به کارگیری تعداد فراوانی اصطلاحات و ترکیبات دیوانی و استفاده از جملات توام با آرایشهای لفظی در بیشتر قسمتهای کتاب چنان است که موضوعات تاریخی را کم اهمیتتر نشان میدهد.این نوشتار ضمن شناساندن این کتاب و بررسی محتوای آن، دو تحریر دیگر را که پس از تالیف جهانگشای خاقان، از روی همین متن نوشته شده، معرفی خواهد کرد.
خلاصه ماشینی:
"البته او مانند برخی مورخین دیگر که برای شاه اسماعیل مقام الوهیت قائل میشدند و عقیده داشتهاند که وی شکست ناپذیر است، نبوده چون پس از شکست در جنگ چالدران به دست سلطان سلیم چنین مینویسد: «همانا حکمت بالغه الهی اقتضای چنان کرده بود که آن حضرت را از اصابت عین الکمال چشم زخمی رسد که اگر در این معرکه نیز پادشاه موید منصور ظفر مییافت بیم آن بود که ارادت و اعتقاد ساده لوحان قزلباش در شأن آن حضرت به حدی انجامد که پای اعتقادشان از مسلک مستقیم دین و ایمان لغزیده، گمانهای غلط برند» (برگ 506) و همین نکته حاکی از واقع بینی و انصاف مؤلف است و انتقاد او را از قزلباشانی که شاه اسماعیل را مقام الوهیت میدادند، نشان میدهد.
سلطان سید فیروزشاه در دارالارشاد اردبیل وطن داشت و حق تعالی از نور علوم غیبی و فیض و فیوضی لاریبی آن شهریار را فیروزمند و ارجمند و سربلند گردانیده بود و در زمان سلطان ادهم فرزند زادههای ابراهیم ادهم که پادشاه ایران بود، آن شهریار کشور سلوک با کمال مکنت و عقار و ضیاع در بلده طیبه مزبور با مریدان و صوفیان خود به ذکر و فکر واحد قدیم مشغول بوده و در آن زمان اکثر بلده آذربایجان و مغان از طوایف سنی و نصرانی بودند و مذهب بحق ائمه اثنیعشر مخفی بود و چون آوازه کمال سلطان فیروز شاه جهانگیر [گردیده] به سمع پادشاه والا جاه سلطان ادهم اولاد سلطان ابراهیم ادهم رسید، از شوق مژده آن سروش چون گل همه تن گوش گشته، اراده دیدن آن نور حدیقه حقیقت نمود..."