چکیده:
ورود آموزههای مدرن در حوزهی سیاست و جامعه به کشورهای اسلامی، در دوران معاصر، عکس العملهای مختلفی را به دنبال داشته است و بحث چگونگی تطابق و یا عدم تطابق آموزههای دینی و سنتی با مفاهیم مدرن سیاسی و اجتماعی یکی از مهمترین دغدغههای جامعه دینی و روشنفکران دیناندیش، به خصوص در دوره مشروطه، محسوب میشده است. بر همین اساس، سوال اصلی که این پژوهش به دنبال پاسخ آن میباشد، بر این محور متمرکز شده که «عالمان دینی و مراجع مشروطهخواه بر پایهی چه اصول و مبانی دینی و عقلی، مستظهر به مبانی اصولی و فقهی، در تطبیق نسبی مفاهیم سیاسی مدرن با آموزههای اسلامی تلاش کردهاند؟».
When the new waves of modern world about liberty، equality and constitutional government reached to Islamic countries، The reaction of Jurists and religious leaders was different.
The main dispute has been concentrated on how and in which way we can compare and adapt the modern concepts of politics to Islamic doctrines''?
In this article we are going to answer to this question «how and based on what traditional and rational reasons، theologians and shi''a religious leaders tried to compare and adapt new concepts of politics and constitutional government to Islamic approach?»
خلاصه ماشینی:
از آنجا که قضاوتهای اخلاقی بین ملل مختلف امری واقعی است و از سوی دیگر هرکدان از این ملل خود را کاملا برحق میداند که براساس اصول اخلاق وظیفهگرایانه خود عمل کند،در صورت تضاد بین اخلاقیات آنها با هم،جنگ درمیگیرد که همین امر خود ناقض آرمانهای اخلاق وظیفهگرا است.
نهم آنکه از نظر مورگنتا از آنجا که واقعیت مفهومبندی شده است پس جنبه محلی و زمانمند دارد که این خصوصیت با ادعای جهانی بودن اخلاقیات وظیفهگرا سازگار نیست.
بههرحال،این دیدگاه قابل طرح است که به فرض آنکه بتوانیم که یک تصور یا عقیده صحیح باشد،باز هم این پرسشها همچنان به قوت خود باقی میماند که پذیرش عقیده مزبور چه تفاوتی از زندگی سیاسی و در عمل ایجاد میکند؟ وقتی یک تجربه ابطال و کنار گذارده میشود،چه دگرگونی در زندگی سیاسی میآورد؟و این که وقتی امری را حقیقی فرض میکنیم،جه ارزش عینی دارد و پیامدهای انضمامی آن کدام است؟این قبیل پرسشها در زندگی سیاسی واقعی اعتبار دارند،مارگولیس،هم صدار با ایدئالیستها، هواداران فلسفهی سیاسی کلاسیک،عقلگرایان،هواداران مکتب اصلت تجربه،رفتارگرایان و غیر،با جدایی افکندن میان«شرایط عملی و حیاتی اعمال حقیقت»از خود«حقیقت»،در عمل مجوزی برای فاصلهگیری«حقیقت»از«باور موجه»و جایگزینی«تصدیق»با معیارهای غیر عملی (non-practical) و انتزاعی در سیاست ارائه میدهد و از اینطریق رابطهی ارگانیک میان حقیقت-تجربه-اقتضاء و عمل سیاسی را مختل میکند.
(Sil,2004:321) ،قالبی«تجربهای» (Experiential) را جبایگزین«نظریه صرف» (Pure theory) میکند و از این طریق میکوشد به رابطه جدیدی میان عمل و نظر از یک سو و توضیحی برای بحرانهای سیاسی و اخلاقی معاصر از سوی دیگر دست پیدا کند.