چکیده:
اقتصاد، سیاست و فرهنگ سه خردهنظام اصلی تشکیلدهنده یک جامعه و مناسبات اجتماعی هستند. در این بین، هر یک از اندیشمندان علم اجتماع نقش اساسی را به یکی از این سه خردهنظام میدهند. این نقش شاکله اصلی مدل زیربنا - روبناست. این مدل را اولینبار مارکس و انگلس مطرح کردند و بهنفع زیربناییبودن اقتصاد رای دادند، اما بعدها، دورکیم و وبر در پاسخ عوامل دیگری را مطرح کردند. مکینژاد در اثر خود سعی دارد به این نظرات بپردازد و در کنار آن مناسبات و روابط این سه خردهنظام را نشان دهد.
خلاصه ماشینی:
مارکس، با همفکری انگلس، در فصل اول کتاب ایدئولوژی آلمانی اولین بیان روشن خود را از مسئلۀ زیربنا - روبنا دربارۀ ارتباط بین سیاست، اقتصاد و فرهنگ ارائه میدهد و روابط اقتصادی را نسبت به سیاست و فرهنگ زیربنایی و بنیادیتر میداند.
در آثار اصلی دورکیم و وبر زیربناییبودن بیشتر بهمفهوم اولویت تبیینی و گاه بهمفهوم نقش تعیینکننده، و هستیشناسانه به کار میرود؛ اما اهمیت مارکس و انگلس در این است که برای اولینبار یک صورتبندی مشخص از سه مؤلفۀ اصلی حکمت اجتماعی، یعنی اقتصاد، سیاست و فرهنگ ارائه میدهند و نقشی متفاوت برای آنها در تبیین ساختار و نظم اجتماعی قائل میشوند و از این نظر، آن دو بنیانگذار نظریۀ اجتماعی مدرن هستند و باقی جامعهشناسان در نقد آن دو، نظریۀ اجتماعی خودشان را پروراندهاند.
او در نقد دیگر در جواب به این اعتقاد دورکیم، مبنی بر بالاتربودن جامعه نسبت به فرد، میگوید فرد نسبت به جمع در تغییر ساختارهای سیاسی نقش زیربنایی دارد؛ او همچنین معتقد است دورکیم در کتاب قواعد روش جامعهشناسی مشخص نمیکند که بیشتر کدام زیرساختار فرهنگی، سیاسی و اقتصادی را مدنظر دارد.
نقد و بررسی مکینژاد در این کتاب مفهوم زیربنا - روبنا را از نظر نظریهپردازان کلاسیک جامعهشناسی بررسی و براساس آن، روابط بین سیاست، اقتصاد و فرهنگ را تشریح کرده است.
مکینژاد در این کتاب مفهوم زیربنا - روبنا را از نظر نظریهپردازان کلاسیک جامعهشناسی بررسی و براساس آن، روابط بین سیاست، اقتصاد و فرهنگ را تشریح کرده است.