خلاصه ماشینی:
گفتم: آن شنیدستی که در اقصای غور بار سلاری بیفتاد از ستور گفت چشم تنگ دنیا دوست را یا قناعت پر کند یا خاک گور غم درد ما مخور هرکس نکرد ترک سر از اهل درد نیست در پای دوست هر که نشد کشته، مرد نیست ناصح مورز مهر و غم درد ما مخور ما عاشقیم و در خور ما غیر درد نیست «محتشم کاشانی» هزار قبله بسازی چه آفتی تو شبها میان دیه چو روزی چه فتنه ای تو که تنها میان روح چو رازی چو من زآتش غیرت، نهاد کعبه بسوزم تو از میان دو ابرو، هزار قبله بسازی «سنائی غزنوی» خصم یا زر؟ هنگامی که امیر ابوعلی الیاس والی خراسان بود.
در دل شب ناگهان از ترس و اضطراب فکر و خیال بیهوده از خواب بیدار شد و هرچه گوش داد صدائی نشنید و حرکتی را ندید و درب خانه را هم بسته دید، با خود گفت حتماً دزد آمده خانه من!