چکیده:
طلب نخستین مرحله سیر و سلوک معنوی،میلی باطنی و انگیزه ای درونی است که طریق حق به سیر و سلوک معنوی مراتبی را برشمردهاند که «طلب» اولین مرتبه آن است. طلب میلی باطنی و انگیزهای درونی است که روح انسان را از نیازهای مادی دور کرده و به مراحل بعدی سیر و سلوک یعنی عشق، معرفت، استغنا، حیرت، توحید و در نهایت فناء فیالله میکشاند. گرچه در مورد «طلب» ضمن شرح و توضیح اصطلاحات عرفانی برخی از کتب صوفیه و فرهنگها، مطالبی به صورت پراکنده ذکر شده، اما در این منابع به عوامل و انگیزههای ایجاد طلب، یعنی همان پله آغازین وادی سیر و سلوک اشارهای نگردیده است. لذا در این مقاله سعی شده تا به شیوه توصیفی– تحلیلی در باره علل ایجاد طلب و شرایط گذر از آن، با توجه به آثار شاعران و عارفان برجسته از ابتدا تا پایان قرن هشتم هجری بحث شود و خصوصیات، انگیزهها و ویژگیهای مرتبه طلب، تحت دو عنوان کلّی علل و شرایط مورد بررسی و تامّل قرار گیرد. نتیجه این بررسی ضمن این سکه نشان دهنده جایگاه و اهمیت طلب در سیر و سلوک حق میباشد، بیانگر این مطلب است که طی مرحله طلب، ریشه در علل و شرایط گوناگونی دارد که از آن جمله میتوان به سوز و درد درون، کشش و جذبه مطلوب، توفیق الهی، سختی کشیدن، زدودن زنگار تعلّقات، لزوم داشتن پیر و در نهایت کمک خواستن از مردان خدا و اولیای دین اشاره کرد.
خلاصه ماشینی:
"اگر در راه سالک در طریق طلب ، صدها آتش پدیـد آیـد، بایـد کـه خـود را دیوانه وار از شوق او همچون پروانه بر آتش زند و هرچه غیـر از دوسـت در دل دارد، همـه را ناچیز گرداند تا دلش پاک و صاف شود و محل تابش نور ذات حق گردد: چــون فــرو آیــی بــه وادی طلــب پیشــت آیــد هــر زمــانی صــد تعــب صــد بــلا در هــر نفــس ایــن جــا بــود طــوطی گــردون ، مگــس ایــن جــا بــود جــد و جهــد اینجــات بایــد ســال هــا زآنــک ایــن جــا قلــب گــردد کارهــا ملـــک اینجـــا بایـــدت انـــداختن ملـــک ایـــن جـــا بایـــدت دربـــاختن در میــــان خونــــت بایــــد آمــــدن وز همــــه بیرونــــت بایــــد آمــــدن چــون نمانــد هــیچ معلومــت بدســت دل ببایــد پــاک کــرد از هرچــه هســت چــون دل تــو پــاک گــردد از صــفات تـــافتن گیـــرد ز حضـــرت نـــور ذات (عطار نیشابوری،١٣٦٦: ١٨١-١٨٠) عطار شرط همنشینی و همدمی بـا جانـان را تـرک جـان ، مطیـع سـاختن دیـو هـوی، بیسروسامانی و تحمل جور محبوب و به طور کلی فانی شدن مطلق از خویشتن میداند: جان اگر میندهی صحبت جانان مطلـب گر نه ای خضر بـرو چشـمۀ حیـوان مطلـب چون ترا دیو هوی نیست به فرمان بـاری طمــع خــام مبــر ملــک ســلیمان مطلــب دعوی عشق کنی و سـرو سـامان طلبـی لایــق عشــق نباشــد ســرو ســامان مطلــب جور او میبر و زو چشم وفـا هـیچ مـدار درد او مـیکـش و زو دارو و درمـان مطلـب (عطار نیشابوری(آ)،١٣٨٠: ١١) مولانا نیز در مثنوی معنوی در موارد متعددی از طلب و سختیهای ناشـی از آن سـخن میگوید."