خلاصه ماشینی:
"پلاک اول * بروجرد مسجدی دارد که زمان شاه اسمش «سلطانیه» بود و بعد از انقلاب به مسجد «امام خمینی» تغییر نام داد.
هم بوده فعالیت میکرد که حتی آنها نمیدانستند شاه کیست و اسلام و انقلاب چیست؛ فقط وقتی سر و صدای شیخ را میشنیدند، میآمدند مسجد.
* سه چهار روز از شروع جنگ نمیگذشت که شیخ 60 نفر از بچههای بروجرد را جمع کرد تا برای دفاع، به خرمشهر بروند.
گفتم: اگر این طور است، چرا شما نمیتوانید شهر را تصرف کنید؟ عراقی گفت: بین شما شیخی است به نام شیخ شریف که اگر عراقیها پیدایش کنند، تکه تکهاش میکنند.
بالاخره پس از گذشت 25 روز از شروع جنگ تحمیلی، شیخ به دست عراقیها افتاد و آنها آن کردند که گفته بودند...
کتاب پوسیده را که با هر حرکتی برگ برگ و دستخوش باد میشد را برگردانم؛ کتابی که ده سال تمام با آن شهید همراه بود، کتاب فیزیک و یک دفتر که در صفحات اولیه آن بعضی از دروس نوشته شده بود."