خلاصه ماشینی:
"حیات طیبه برایم بگو پلاک اول * برای هزینه زندگی و تحصیل، در کنار تحصیل دروس حوزوی، ساعاتی از روز را دست فروشی میکرد؛ در همین زمان بود که دیپلمش را گرفت.
شهید به ایشان گفت: «اگر موقع نماز شد و سرم داشتی، به پرستارها بگو تا سرمت را در بیاورند تا به راحتی نمازت را اول وقت بخوانی»؛ حتی برایش خاک تیمم برد تا در مواقع لزوم از آن استفاده کند.
تبلیغ و ارشاد بیخبران برای او زمان و مکان نمیشناخت و هر جا احساس میکرد که وظیفه دینی و طلبگی و مبارزاتیاش اقتضا میکند، با کسی تعارف نداشت و عملگرا بود.
عادت کرده بودم، هر وقت میآمد خانه، تا سلام میکرد میگفتم: آقا مجید نماز خواندهای؟ میگفت: «بله».
بعد از مدتی هر وقت وارد خانه میشد، با لهجة شیرین و کودکانهاش و با صدای بلند میگفت: «سلام مجید جان، نمازت را خواندهای؟ بله مادرجان خواندهام»؛ فضای خانه را پر میکرد از خنده..."