خلاصه ماشینی:
دانسته ها یک جرعه معرفت (امثال القرآن) وقتی یوسف از زندان آزاد شد تا خواب عزیز مصر را تعبیر کند، ابتدا خواست تا زنان دربار مصر آورده شوند و حقیقت ماجرا آشکار شود؛ چون زنان حاضر شدند زلیخا لب به اعتراف گشود و حقیقت را بیان کرد: ((...
امین راستکار، شاد شد؛ یعنی پنداشت که بازرگان، نرم گشت و دل از آهن برداشت، گفت: «امروز به خانه من، میهمان باش».
پس بازرگان به سوی خانهی امین روان شد و چون به سر کوی رسید، پسری را از آن او ببرد و پنهان کرد.
چون بجستند و ندا در شهر دادند، بازرگان گفت: «من، بازی دیدم که کودکی را در هوا میبرد».
امین فریاد برداشت که: «دروغ و محال چرا میگویی؟ باز، کودکی را چون برگیرد؟» بازرگان بخندید و گفت: «در شهری که موش، صد من آهن بتواند خورد، بازی نیز، کودکی را به مقدار ده من، بر تواند گرفت».