خلاصه ماشینی:
"به همسرش نگاه میکند و میگوید: «نام این طفل را چه گذاشتهای؟» امالبنین اما، سرش را بلند نمیکند در برابر امام.
«گویا میبینم که این دستها یوم الطف (روز عاشورا) در کنار رود فرات، در یاری برادرش حسین(علیه السلام) از بدن جدا خواهد شد».
( 5 ) امام میگوید و اشک میریزد.
«حسین(علیه السلام) در مسجد است و کمی تشنه.
عباس هنوز کودک است.
عباس(علیه السلام) هم در مقابلش.
پدر ادامه میدهد: بگو؛ دو، عباس اما ...
عباس هنوز کودک است، اما فرزند علی(علیه السلام) است.
و فرزند علی(علیه السلام) همیشه بزرگ است، حتی اگر کودک باشد!
*** عباس همیشه، همهجا، و هر لحظه همراه پدر است و دمی او را رها نمیکند، حتی حالا؛ حالا که روزگار جنگ است و خونریزی؛ حتی حالا که عباس دوازده سال بیشتر ندارد.
اما به طور قطع نمیدانند زندگی را که به عباس(علیه السلام) گره بزنی، خواهی دید، فصل آخر و آخر فصل ندارد."