چکیده:
آنچه در این مقاله آمده است در ابتدا خلاصهای است از تاریخ روانپزشکی در جهان و سپس مروری بر تاریخچه روانپزشکی در ایران باستان،ایران پس از اسلام و تاریخ معاصر ایران.در متون ایران باستان به ویژه در اوستا به جان،روان،بیماریهای روانی،درمانهای دارویی و غیر دارویی اشاره رفته و در سببشناسی بیماریهای روانی به نقش "دیو"(یکی از خدایان)،اهریمن و پریان جادوگر بیش از دیگر عوامل بها داده شده است.در ایران بعد از اسلام با توجه به گرایش و شناخت کامل پزشکان ایرانی از اسلام و فلسفه دینی پدیدههای روانی،نفس، جسم و بیماریهای روانی و اخلاقی با نگرشی انسانی بر پایه مبانی عقلی و روششناسی علمی مورد مطالعه قرار گرفت.با این چنین برخوردی،بیماران روانی در جامعه اسلامی پس از ظهور اسلام برخوردی انسانی را شاهد بودند و از شکنجهها و طردهای قرون وسطای اروپایی خبری نبود.درمانهای دارویی،رواندرمانی،موسیقی درمانی،تفریحدرمانی و حمایتهای قانونی و پزشکی برای بیماران روانی مرسوم بود و در موارد شدید از مارستانها(بیمارستاهای روانی)یا دار الشفاء(بیمارستان عمومی)که یک بخش ویژه اعصاب(محفل المجانین) داشت و باغهای سرسبز و اتاقهایی همراه آب روان بود استفاده میشد.در این مقاله به نام بیش از 7 نفر از پزشکان و حکمای اسلامی و تعداد زیادی کتابها و منابع معتبر اسلامی اشاره شده است که بخش عمدهای از آوازه آنان به دلیل پرداختن به بیماران رونی و شناخت و تفسیر نفس و روان بوده است.در این مقاله نیز با ارزش و اهمیتی که ادبیات ایران اسلامی و عرفان ایرانی برای شخصیت بیماران مجنون و شوریدگی انسانهای عاقل و عارف قایل شدهاند آشنا میشویم.
خلاصه ماشینی:
"از دیدگاه روانشناسی و روانپزشکی امروزی در این داستان به روایت مولانا چنین برمیآید که نخست،کلیت و وحدت وجود آدمی(1) را میتوان از رابطه متقابل تن و روان دریافت؛ تن ز جان و جان ز تن مستور نیست لیک چشم و گوش را آن نور نیست دوم،حالات عاطفی و هیجانی دارای یک سلسله تظاهرات جسمی هستند که باعث بیماری و رنجوری میگردند که اشعار زیر با زیبایی تمام بیانگر آن حالات است: قصه رنجور و رنجوری بخواند بعد از آن در پیش رنجورش نشاند رنگ و رو و نبض و قاروره بدید هم علاماتش هم اسبابش شنید رنجش از سودا و از صفرا نبود بوی پرهیزم پدید آید ز دود دید از زاریش کو،زار دلست تن خوش است و او گرفتار دلست عاشقی پیداست از زاری دل نیست بیماری،چو بیماری دل نرم نرمک گفت،شهر تو کجاست که علاج اهل هر شهری جداست وندران شهر از قرابت کیستت خویشی و پیوستگی با چیستت دست بر نبضش نهاد و یک بیک باز میپرسید از جور فلک سوی قصه گفتنش میداشت گوش سوی نبض و جستنش میداشت هوش تا که نبض از نام که گردد جهان او بود مقصود جانش در جهان نبض او در حال خود بد بیگزند تا بپرسید از سمرقند چو قند نبض جست و روی سرخش زرد شد کز سمرقندی زرگر فرد شد سوم،استفاده از عکسالعملهای شرطی در درمان بیمار(2) شه بدو بخشید آن مه روی را جفت کرد آن هر دو صحبت جوی را مدت شش ماه میراندند کام تا به صحت آمد آن دختر مدام چهارم،بکار گرفتن روشهای ضد شرطی(3) ،در تبدیل عشق به نفرت."