چکیده:
بیژن نجدی (١٣٧٦-١٣٢٠) از جمله پیشگامان نگارش داستانهایی به شیوة پست مدرن در ایران به شمار میآید. در این مقاله جایگاه خواننده در داستانهای پست مدرنی از بیژن نجدی همچون «آرنایرمان ، دشنه و کلمات در بازوی من »، «دوباره از همان خیابانها»، «روز اسبریزی»، «بیگناهان » و «سرخپوستی در آستارا» بررسی شده است . نجدی در داستانهای خود، با به کارگیری شیوه هایی همچون مخاطب قرار دادن خواننده و ابهام سازی در تشخیص مخاطب داستان برای خواننده ، تکثر راوی و تغییرات مداوم و بدون قرینه زاویه دید و در نتیجه عدم انسجام متن ، تصویر دنیاهایی متناقض ١٤٧ و ارائه انتخابهای متفاوت در مسیر داستان به خواننده ، نگارش اثر به شیوة فراداستان و خودارجاع و معلق گذاشتن خواننده میان فضای تخیلی و واقعیت داستانی، تغییرات بدون قرینه کانونهای روایت و در نتیجه ایجاد فضاهایی چندبعدی و نگارش پایانی باز و یا فرجامهایی چندگانه برای داستانها، نشان میدهد که در نگارش داستانهایش نقشی محوری برای خواننده در نظر داشته اس ؛ شیوه هایی که در جهت ایجاد زمینه های تعامل مستقیم خواننده با متن و به مشارکت طلبیدن او در ساختن معنای متن در داستانهای نجدی به کار رفته است .
خلاصه ماشینی:
"نجدی در داستانهای خود، با به کارگیری شیوه هایی همچون مخاطب قرار دادن خواننده و ابهام سازی در تشخیص مخاطب داستان برای خواننده ، تکثر راوی و تغییرات مداوم و بدون قرینۀ زاویۀ دید و در نتیجه عدم انسجام متن ، تصویر دنیاهایی متناقض ١٤٧ و ارائۀ انتخابهای متفاوت در مسیر داستان به خواننده ، نگارش اثر به شیوة فراداستان و خودارجاع و معلق گذاشتن خواننده میان فضای تخیلی و واقعیت داستانی، تغییرات بدون قرینۀ کانونهای روایت و در نتیجه ایجاد فضاهایی چندبعدی و نگارش پایانی باز و یا فرجامهایی چندگانه برای داستانها، نشان میدهد که در نگارش داستانهایش نقشی محوری برای خواننده در نظر داشته اس ؛ شیوه هایی که در جهت ایجاد زمینه های تعامل مستقیم خواننده با متن و به مشارکت طلبیدن او در ساختن معنای متن در داستانهای نجدی به کار رفته است .
نویسنده در شرح ماجرای سفر اعتصام السلطنه به نخجیرکلایه میگوید: اینکه در راه به آنها چه گذشت به ما مربوط نمیشود و یا لااقل در داستان کوتاه نباید وارد چنین جزئیات کسل کننده ای شد؛ حتی اینکه در کوه بین طوفـانی از بـرف کتـان پایان ناپذیری را روی جاده انداخته بود یا اینکه چقدر اعتصام با دیدن باغهای زیتـون منجیل شگفت زده شد یا اینکه وقتی که دیـد از آن همـه درخـت حتـی یـک زیتـون آویزان نیست ، آیا مسئله ای است که مـن بنویسـم و مـن و شـما بـه آن فکـر کنـیم ؟ (نجدی، ١٣٨٠ :٨٣) حضور نویسنده و مخاطب قرار دادن خواننده در این داستان ، توهم واقعیت را در داستان بر هم میزند؛ به طور مثال نویسنده در میان روایت داستان این گونه فضای رئالیستی داستان را به فضایی فراداستانی مبدل میکند: «از حالا تا لحظه ای که رئیس بلدیه اعتصام را تا کنار پله کالسکه بدرقه و سفارش کند که مبادا به چوبهای پل نخجیرکلایه اعتماد کرده و با کالسکه از روی آن رد شوند، شما فرصت دارید که سیگاری آتش زده و یک بار دیگر داستان را تا اینجا در ذهنتان مرور کنید."