چکیده:
در این مقاله تلاش شده سوالات ذیل مورد بحث و تامل قرار گیرد:
1. آیا استدلال های اقامه شده و اقامه نشده دارای ماهیتی، جوهری، و یا ذاتی فراتاریخی و جهانشمول هستند و بر سر آن هم اجماع تام و تمامی همواره وجود داشته و خواهد داشت؟
2. چرا بسیاری از استدلال های تاریخ فلسفه که زمانی متقاعدکننده بودند قدرت خود را از دست داده اند؟
3. هنگامی که ما می گوییم «من با این استدلال شما قانع(یا متقاعد) شدم» آیا مراد این است که استدلال شما ـــ یعنی دلایلی که شما اقامه کرده اید ـــ دارای ممیزاتی است که هر کس در هر عصری و با هر فرهنگی آنها را بشنود یا بخواند قانع(یا متقاعد) می شود؟
4. آیا ما باید از قانع کنندگی(یا ترغیب کنندگی) استدلال ها و میزان آن پرسش کنیم؟
5. چرا در طول تاریخ طولانی نظریه سازی ها و اخذ مواضع فلسفی، و در طول تاریخ نه چندان طولانی علوم اجتماعی، هیچ موضوعی را نمی توان یافت که برای آن استدلال(هایی) شده باشد و آن استدلال(ها) تمام مخاطبان خود را قانع و یا حتی ترغیب کرده باشد؟
6. چرا تقریبا به تعداد فیلسوفانی که درباره مثال استدلال تامل و نظریه سازی کرده اند با مثال های متنوع و متفاوت از استدلال مواجه می شویم؟
7. آیا استدلال ها برای نیل به مهم ترین و جالب ترین معرفت ها ضروری اند؟
In this paper, I have tried to discuss the following questions:
Do reasons that have been/have not been put forward, all have a trans-historical and universal nature or essence? And has there been or will there be a unanimous consensus on that?
Why do so many reasons in the history of philosophy that seemed convincing at a time have lost their cogency?
When we say "I have become convinced by your reasons", do we mean that your reasons have characteristics that anyone in any historical era and with whatever cultural make-up who hears or reads it will become convinced?
Do we have to ask for the convincingness or persuasiveness of reasons and its measure?
Why is it that during the long history of argumentation, theorization, and taking of positions in philosophy, and during the not so long history of social sciences, there has not been a single position for which reasons have been advanced and those had convinced all those concerned?
6. Why is it that roughly for the number of philosophers who have reflected on the Idea of reasoning, there are different Ideas of reason.
7. Are reasons necessary for acquiring important and/or interesting knowledge?
خلاصه ماشینی:
آنچه اما مهم است مورد تأمل قرارگيرد اين است که چرا؟ چرا در طول تاريخ طولاني نظريه سازيها و اخذ مواضع فلسفي، و در طول تاريخ نه چندان طولاني علوم اجتماعي، هيچ موضوعي را نميتوان يافت که براي آن استدلال يا استدلال هايي شده باشد و آن استدلال (ها) تمام مخاطبان خود را قانع و يا حتي ترغيب کرده باشد؟ نه تنها از اقناع و ترغيب شدگي فراگير هيچ سراغي در هيچ موضوع و موضعي نميتوان يافت که قابل تأمل تر، اگر کاوش تاريخي خود را قدري صبورانه تر صورت بخشيم به نحو شگفت انگيزي درمييابيم که کمتر استدلال معين و خاصي را ميتوان در دو خانوادة بزرگ فلسفه و علوم اجتماعي ـــ شامل جامعه شناسي، اقتصاد، و علوم سياسي ـــ يافت که با تعدادي ـــ کم و بعضا زياد ـــ از انواع استدلال هاي مخالف و معارض ـــ يا به طور خلاصه ، ضداستدلال ـــ مواجه نشده باشد.
آيا روشن نيست که مفتوح بودن اين باب بر روي ساير ’حکما‘ چه تبعاتي دارد؟ ثانيا، اينک که ’حکيم ‘ ما مميزات تمام عيار و تام آن اســـتدلالي را تعيين کرده که بتواند همه را قانع يا ترغيب کند، از خود ســـؤال کنيم : آيا الگوي تمام عيار و تام اســـتدلال معتبر وي توانسته پس از اعلام ، همه را قانع يا ترغيب کند؟ روشن است که اين سؤال ، متفاوت از سؤال فلسفه شناسانه اي است که در بحث مثال هاي استدلال رقيب در بالا بدان پرداختيم ـــ «چرا در طول تاريخ طولاني نظريه سازيها و اخذ مواضع فلسفي، و در طول تاريخ نه چندان طولاني علوم اجتماعي، هيچ موضوعي را نميتوان يافت که براي آن استدلال يااستدلال هايي شده باشد و آن استدلال (ها) تمام مخاطبان خود را قانع يا ترغيب کرده باشد؟» به گمان من اين امکان وجود دارد که کسي اعتراض کند که چرا تعيين مميزات تمام عيار و تام استدلال مشروط شده به اينکه «بتواند همه را قانع و يا ترغيب کند»؟ به نظرم اعتراض قابل توجهي است فلذا بر آن ميشويم که اين شرط را وانهيم از آن روي که شايد گره از معضلۀ ما بگشايد.