خلاصه ماشینی:
"آزادمنش رو به من گفت: "برو از رو میزم دستکش و ماسک وردار.
" برانکارد افتاده بود آن طرف هواخوری.
از فرشته که حالا دم ایزوله کنار آزادمنش ایستاده بود پرسیدم: "محمود تو چشماش رو بستی؟" گفت: "آره اما هر کار کردم دهنش بسته نشد که نشد.
" محمد خودش را کشید کنار و چراغ قوه را برداشت تا ما بتوانیم برانکارد را ببینیم.
آزادمنش گفت: " با این وضع و اوضاع پزشکی قانونی تحویلش بگیرن خوبه.
" محمد از ایزوله که بیرون آمد چراغ قوه را خاموش کرد.
به آزادمنش گفتم: "چرا اینجا رو کردن انفرادی؟ دایی مظفر که یکسره اینجا بود.
" آزادمنش گفت: "خونهی آخر بود اینجا.
داشت زور میزد که آزادمنش گفت:" بسه.
باید مثل کامبیز دبه کنم و بهتون تیغ بکشم تا بشم خوب؟!" مشتش را باز کرد و انگشتر را از کف دستش برداشتم.
" بعد به جنازه نگاهی انداخت و گفت: "کی باند رو از تو دهنش درآورده؟" گفتم: "من درآوردم.
" بعد رفت توی حیاط که خودش را مشغول کند تا وقتی جنازه را میبریم.
آزادمنش سر کشید به راهرو و پرسید: "امیری نیومد؟" فرشته رفت بیرون را نگاه کرد.
" رفت سمت اتاق آزادمنش و گفت: "آقا امیری اومد.
به جنازه نگاهی انداخت و گفت: "آماده ست؟" آزادمنش همین که توی راهرو پیداش شد، شروع کرد.
رویش را برگرداند و گفت: "مظفرم رفت بیرون.
دست مظفر را گرفتم طرف در آمبولانس و گفتم: "محمود اینجا رو نگاه.
" فرشته برگشت و انگشتر را دست مظفر دید.
حالش که جا آمد گفت: "حالا که چی؟ اصلا از مظفر بلند کردم."