چکیده:
فلسفه تامس نیگل، فیلسوف آمریکایی، دربرگیرنده گستره متنوعی از مسائل فلسفی، از فلسفه ذهن تا فلسفه سیاسی است اما رشته پیوند میان تمام این قلمروهای متنوع و متکثر فلسفی در تفکر او، مساله عینی و ذهنی است. توانایی نگریستن آدمی به مسائل فلسفی از چشماندازهای عینی و ذهنی و تقابل میان این دو نظرگاه، مجموعهای از مسائل فلسفی را پدید میآورد که حل و فهم آنها از نظر او، بدون توجه به نگاه عینی و ذهنی ممکن نیست. در این مقاله، من کوشیدهام تا شرح و تبیینی از نگاه نیگل به مساله عینی و ذهنی به دست دهم و معنای عینیانگاری نیگلی را روشن کنم. من بر بنیاد دو کتاب نگریستن از هیچکجا و حرف آخر نشان میدهم که عینیانگاری نیگل چگونه تحول یافته است. بر بنیاد این تحلیل، عینیانگاری نیگل دو شکل پیدا میکند: عینیانگاری بر بنیاد خودی عینی که میتواند خویش را از نظرگاههای خاص و محدود جدا کند و فهمی جامعتر از خود و واقعیت کسب کند و عینیانگاری بر بنیاد ساختار ذهن آدمی که محدود به قیود معرفتی خاص در نگریستن به جهان و حتی شک در بنیادهای معرفت خویش است یعنی همان محدودیت ناشی از افکاری که گریز و گزیری از آنها نیست. من سپس به این نکته اشاره خواهم کرد که این دو درک و دریافت از عینیانگاری و بیان این دعوی که در برخی از قلمروهای فلسفی میبایست از نوع اول و در برخی قلمروهای دیگر از نوع دوم استفاده کرد، در وهله نخست نوعی ناسازگاری را در فلسفه نیگل پدید میآورد اما توجه به چهارچوب کلی عینیانگاری نیگلی، میتواند رافع این ناسازگاری باشد.بود را با اهرم نسخ از میان برداشتند.
خلاصه ماشینی:
بر بنیاد این تحلیل ، عینی انگاری نیگل دو شکل پیدا میکند: عینی انگاری بر بنیاد خودی عینـی کـه می تواند خویش را از نظرگاههـای خـاص و محـدود جـدا کنـد و فهمـی جـامع تر از خـود و واقعیـت کسـب کنـد و عینی انگاری بر بنیاد ساختار ذهن آدمی که محدود به قیود معرفتی خـاص در نگریسـتن بـه جهـان و حتـی شـک در بنیادهای معرفت خویش است یعنی همان محدودیت ناشی از افکاری که گریز و گزیری از آنها نیست .
در هر دو نظرگاه، فاعل شناسایی میتواند از منظری عینی، شناختی از واقعیت جهان کسب کند، شناختی که وابسته به چشم انداز و شاکله های ذهنی محدود فرد نیست امـا در ایـن مقـام تفـاوتی نیـز وجود دارد: کوگیتوی دکارتی در نیگل با خود عینی جایگزین میشود یعنـی بـا فاعـل شناسـاییای کـه «از هیچ کجا» به جهان مینگرد اگرچه برخلاف کوگیتوی دکارتی، از یک بنیان تزلزلناپذیر معرفتی برای رسیدن به عینیت استفاده نمیکند.
به باور نیگل اما تناقضی در این تلقی و تعبیـر از کـل معرفـت مـا وجود دارد زیرا اولا خود این دعوی ناقض خویش است به این دلیل که خود این گزاره صـرفا بازتابدهنـدۀ علائق تاریخی یا فرهنگی و حالات روانشناختی ما نیست بلکه ادعایی ناظر به بیان حقیقتی عینـی دربـارۀ واقعیت امور (در این مورد، بیان کیفیت درک ما از جهان، عینی نبودن آن و وابسـته بـودن آن بـه چشـم انداز تاریخی و فرهنگی محدود ما) است و از دیگر سو با بیان آن، خـود ایـن امکـان درک عینـی از جهـان نفـی میشود.