چکیده:
تجربه عرفانی به دلیل ژرفا و پیچیدگی مشهودات خود، پرسش هایی را
فراروی فیلسوفانی که در وادی فلسفه عرفان گام نهاده اند، برانگیخته
است. یکی از این پرسش ها، پارادوکسیکال بودن آموزههای عرفانی، همچون
وحدت شخصیه وجود، است. عارفان گاه می گویند حقیقت هستی هم عین اشیاست
و هم غیر آن. گاه از مشهودات خود چنین تعبیر می کنند: او هم واحد است
و هم در دل کثیر حاضر بوده و کثیر است; هم متشخص است و هم نامتشخص;
دلبر حقیقی در عین ظهور، باطن و در عین بطون، ظاهر است.
پرسش این است که آیا این احکام برآمده از شهود عارف، به راستی
متناقض اند، یا ظاهری تناقض آمیز دارند و در ذات آنها تناقضی وجود
ندارد. اگر چنین تناقضی در ذات حقایق عرفانی و به ویژه وحدت شخصیه
نهفته باشد، ناگزیر این آموزهها با عقل سازگار نخواهند بود; زیرا
بنیاد عقل با اصل عدم تناقض و اصل این همانی سامان می یابد. در این
صورت، عقل نمی تواند در حوزه عرفان و حقایق خارجی آن گام نهاده، آنها
را به نیکی بفهمد، و بر آنها استدلال کند. بنابراین، پرسش این است که
آیا عرفان با عقل و فلسفه سازگار است؟ و به طور کلی عرفان عقل گریز
است یا عقل پذیر؟
و.ت. استیس در فصل پنجم کتاب عرفان و فلسفه به این موضوع
پرداخته است. این مقاله می کوشد تا دیدگاه آقای استیس را تحلیل، نقد
و بررسی کند.
خلاصه ماشینی:
اما آیا این ظاهر تناقض آمیز به درستی در گوهر تجربه عرفانی و حوزه ای که عرفان بدان می پردازد وجود دارد، تا عقل بدان راه نداشته باشد و فراتر از عقل و منطق باشد، یا چنین نیست و باید این گفته های بظاهر متناقض توجیه شوند؟ از این روی، آقای استیس پس از تبیین مراد از عقل در این گفته عارفان ، در حل تناقض و توجیه این ظواهر متناقض نما به چهار نظریه پرداخته و هیچ یک از آن ها را نمی پسندد.
(١٤) آقای استیس در پایان نقد این نظریه ها به دیدگاه اختصاصی خود می رسد، و می گوید: تا اینجا چند نظریه را مطرح کردیم که وجه مشترکشان این بود که می خواستند ثابت کنند شطحیات واقعی به معنای تناقضات منطقی در عرفان نیست ، و همه با شکست مواجه شدند; و چون از وجود نظریه دیگری که ممکن است منتقدان با توسل به آن ثابت کنند که برای شطحیات می توان راه حل عقلانی و منطقی پیدا کرد بی خبرم ، لذا نتیجه می گیرم که شطحیات فی الواقع تبیین عقل پسند ندارند و تناقضاتی که در آن ها می بینیم از نظر منطقی لاینحل است .
آقای استیس در فصل چهارم کتاب عرفان و فلسفه برای تصویر درست وحدت شخصیه ، از نامتناهی بودن حق سبحانه بهره می گیرد، و می گویند: از آنجا که نامتناهی بودن خدا نمی تواند از نوع ریاضی باشد، لاجرم باید به معنای اسپینوزایی و اوپانیشادی اش باشد، و چون نامتناهی به این معنا آن است که بیرون از او و جز او هیچ نیست ، مسلم می شود که چیزی جز خدا نیست .