خلاصه ماشینی:
"می‌گدازد سوزش تب‌ها مرا رنج بیداری بود شب‌ها مرا فرق بین خواب و بیداریم نیست روز در چشمم چو شب از تیرگیست آتش تب تن همی جوشاندم رخت آب افتادگان پوشاندم دست و پا،چشم و زبان و گوش من ناتوانانند،الا هوش من دستگاه تن خراب و سوخته شعلهء جان همچنان افروخته هان،مزن دیگر طبیبا نیشتر بر تن فرسوده‌ام زین بیشتر مرکب فرسوده چون افتد فرود سیخ بروی خود مزن بی هیچ سود آن مسافر را که نبود رای سست بایدش تیمار مرکب از نخست ور بره در مرکب مسکین بماند راکب بیچاره جان باید فشاند!
*** قیمت عشق من ای دلبر بدان عاشقی چون من فتد کمتر،بدان در محبت کس مرا انباز نیست وز دل دانا نهان این راز نیست این درست است آنکه یکتا گوهری لیک می‌باید شناسا مشتری عارفان را شوق و حالی دیگر است شادی دیگر،ملالی دیگرست از جمال خویش بنما راه من پاس میدار از دل آگاه من چون دل من کم دلی آید بدست بر چنین دل وای اگر افتد شکست جان سپارم گر بخواهی ترک من خود تو در رنج اوفتی از مرگ من خورد خواهی در غمم افسوس‌ها!"
(
, 
, 
)
