خلاصه ماشینی:
زمانی که میبینیم «استادان بزرگ دانشگاه»، و «فیلسوفان بزرگ سیاسی» [به تعبیر مریدانشان] کشور ما در درک پدیدههای فرهنگی نسبتا سادهای چون زبان مادری و اهمیت زبانهای محلی یا رابطهی مرکز پیرامون در یک پهنهی سیاسی - فرهنگی، عاجزند و به جای توجه به مطالعات بیپایانی که در جهان در این موارد منتشر شدهاند و به برنامههای اجرایی قدرتمند تبدیل شده توجه کنند، با زبانی «شلخته» و بیادبانه و با تکی بر مریدان لومپن خود به آنها میتازند و ترجیح میدهند این گروههای لومپن را به گرد خود جمع کنند تا برایشان فریادهای وحشی و کینهتوزانه تحسین بکشند؛ زمانی که میبینیم مضحکه کردن زبان و فرهنگ همسایگان و از آن بدتر به مسخره گرفتن «نژاد"های دیگر و به طور خاص فرهنگهای بیشمار و قدرتمند پهنهای چون افریقا (مثلا به تقلید از هگل در دو قرن پیش)، یا دروغهای عامیانه، نژادپرستانه و غیرتخصصی دربارهی شکوه و جلال تاریخ باستانی، نه تنها شرمی برای نخبگان فکری ما ایجاد نمیکند، بلکه «مریدان» بی پایانشان را به وجد و خلسهای جنونآمیز میبرد که مخالفان «استاد» را هرچه بیشتر و آشکارتر تهدید کنند؛ زمانی که میبینیم خودستایی سلبریتیهای ما، «توهم» نسبت به موفقیت جهانی فرهنگ و هنرمان، در شرایطی که هر کسی از دستش برمیآمده راه مهاجرت پیش گرفته و مابقی نیز در اندیشهی رفتن هستند؛ زمانی که میبینیم در حرفههایی با بالاترین احترام اجتماعی، دستکم تا یکی دو نسل پیش، مثل برخی مهندسان و برخی (تکرار میکنم برخی)از پزشکان، پول و عدم رعایت اخلاق حرف اول و آخر را میزند و بسیاری تنها به فکر ثروتاندوزی بدون هیچ ملاحظه و هیچ رودربایستی و شرمی هستند؛ زمانی که نویسندگان جوان و قدیمی ما دائما باید سر خود را در برابر دلالان فرهنگی خم کنند که کتابی برایشان منتشر کنند و به شبکهی مافیایی توزیع و فروش و به صفحات به اصطلاح روشنفکرانه ولی در واقع مافیایی روزنامههایی خاص بسپارند؛ زمانی که میبینیم هیچ عقل و منطقی بر بازار نشر کتاب و مطبوعات و سایر رسانهها حاکم نیست، جز منطق پول و شهرت و خودنمایی و سلطهی مطلق کاسبکاران و دلالان فرهنگی که از یک سو جیبهای خود را با سوء استفاده از فرهنگ پر میکنند و از سوی دیگر با رفتاری تحقیرآمیز نویسندگان و مترجمان را دچار عذاب وجدان میکنند که «صرفا از سر عشق به فرهنگ» دارند اینگونه سرمایههای خود را به باد میدهند و..