"قربانت شوم شاعری در سیصد سال پیش آرزوئی کرد و فی الفور خود بخود از آن آرزو برگشت گفت:خواهم بسر کوی تو پرواز کنم-اما چکنم بال و پری نیست مرا.
چند قرن گذشت همنوعان شاعر برای نوع خود بال و پری ترتیب دادند و شاعری با آن بال و پر بسر کوی دوست خود پرواز کرد ولی دوست کوی خود را خالی گذارده بکوهسار پناه برده بود.
اما حال مخلص از روز ورود هنوز از خانه برون نرفتهام زیرا بین راه خاصه در پایتخت یونان و ایتالی بقدری بما سرما دادهاند که از حد طاقت بیرون بود معذلک امشب که درجه گذاشتم تب از یکعشر و نیم بالاتر نبود-حالا بعض دوستان پیشنهاد میکنند که خود را بمعاینههای ارباب کلنیک در ژنو معطل نکن و بکوهستان نزد ارباب سناتوریوم برو عقیدهء حضزتعالی و گروهی از دوستان همانست که در ژنو معاینهای بشود و هرگاه ضرورت بود بسناتوریوم بروم."