خلاصه ماشینی:
رعدی آدرخشی تابستان 11311 گرم و گدازنده شد تنور مرداد ماه میرود از سینهها بر آسمان دود آه شده است آتشکده خانه و میدان و کو سود ندارد دگر به سایه بردن پناه فتاده در کهکشان مگر حریفی عظیم که شعله بارد بخاک ز بام آن بارگاه چو تیره خاکستری ریخته بر بستری بر آسمان موج زن تودهء ابر سیاه کورهء آتشفشان زبانهها میکشد سوخته از تشنگی مرغ و درخت و گیاه باد وزد گرمگرم،گرم شود نرمنرم از دم آن تا سحر پرتو سیمین ماه خرمن گندم مگر طعمهء آتش شده که بر سر کشتگه حلقه زند دود کاه ولوله برخاسته لشگری آراسته از مگسان نیمروز وز پشگان شامگاه ترکش آکنده را تیر به مرداد داد تا که مه دوزخی گرم براند سپاه ز کشتگان فوجفوج روانه سازد به گور یکدو مهی بیشتر اگر نشیند به گاه عرق بجوشد ز تن ز بام تا نیمشب خواب نیاید بچشم ز نیمه شب تا پگاه فغان از اینروز و شب مدهش و محنتفزا امان از آن تابوتب موحش و امید کاه بخار دیواروار بریده راه نفس غبار زنگارگون گرفته راه نگاه دل زمین در طپش از عطش و اضطراب چون دل سم خوردگان ز وحشت و انتباه *** دراین هوای دژم که آتش افتد بجان دراین گدازانزمین که پا بماند ز راه بجز گروهی که زر به زور پیوستهاند شود دگر خلق را به رنج عمری تباه به مزرع برزگر پشمه نباشد روان به کلبهء کارگر آب نجوشد ز چاه نصیبشان داغ و درد به چشم و سر خاک و گرد سرشگ و رخسار زرد براین حقیقت گواه گرسنه هنگام خواب برهنه در آفتاب نه دیده بر پای کفش نه کرده بر سر کلاه موج ستمها زند چو موج گرما لهیب کجا بود دادرس کجا بود دادخواه!