خلاصه ماشینی:
صدای بهرام است یا کسی مثل او که جگرش میسوزد برای مبارک، برای خیمهی مبارک که دژی از هزار دژ فرهنگی این سرزمین خاموش زده است و برای خمسهایها که با عشق و مصیبت توامان سالها خیمه سرخ مبارک را بر پا نگه داشتند.
شیخ احمد خمسهای و پسرش رضا و بعد از او مرتضی خمسهای، سالهای سال با ضربی زیر بغل کنار خیمهی سرخ نشستند و با مبارک حرف زدند و گاهی ادب و آداب یادش دادند.
و هنری به جا مانده از سالهای دور و دورتر، زنده ماند و دامنهاش به بیرون از خیمهی سرخ کشیده شد و عروسک گردانی روی دست با عروسک گردانهای عاشق قصه و خیال بود شهر به شهر رفت و مبارک و گل اندام و ...
و خمسهایها هم که آخرینشان مرتضی بود رفتند اما هنوز مبارکهای زنده تک و توک روی صحنهاند، هرچند دیگر کسی دل به مبارک شدن ندارد.
حتی خود مبارک که کنار مسجد نقلی زیر خیمه خیال به عزای مرتضی خمسهای ایستاد.