چکیده:
حس آمیزی ازمنظر علم زبانشناسی یکی از وجوه «رستاخیز واژگان» است که با شکستن ساختار سطحی واژهها و نه ساختار عمیق، باعث لذّت ادبی مخاطب میشود. در این شیوه از نگارش، شاعر مرزهای نظام رایج تصوّرها و ذهنیات خواننده یا شنوندة خود را درهم میشکند و با آفرینش تصویری پیچیده و ناب، موجب شگفتی مخاطب میشود. در این جستار نگارندگان با الهامگیری از مکتب آمریکایی در ادبیّات تطبیقی، به شیوة توصیفی – تحلیلی، حسآمیزی را در سرودههای دو شاعر صاحبنام ادبیّات عربی و فارسی یعنی «سعید عقل» و «نیما یوشیج» نقد و بررسی میکنند. نوشتار پیش رو نشان از آن دارد که حسآمیزی در سرودههای این دو شاعر افزون بر جنبة زیباشناختی و هنری، ابزار انتقال معانی مبهمی است که بهآسانی تن به بیان صریح نمیدهند. از شیوههای جالب توجّه در اشعار این دو شاعر تلفیق وکاربست سایر آرایههای ادبی با حسآمیزی است تا بر جنبة هنری ابیّات بیفزایند و بافت بلاغی و هنری بیت را مستحکمتر نمایند. گاه رابطة بین دو طرف حسآمیخته در سروده هایشان آنچنان دور است که آشنایی زدایی در آن بیشتر بهچشم میخورد. سعید عقل با انتخاب شگرد «تزاحم» یا «انباشتِ» حسآمیزی سبب دیریابی معنا شده است که از کارکردهای مهمّ این تکنیک بیانی، برجستگی جنبة زیباییشناختی بیت است. نیمایوشیج نیز بهمنظور ارتقابخشیدن به شأن و مرتبة امور محسوس و پیوند جهان ذهنی و عینی، به حسآمیزی انتزاعی - محسوس توجّه ویژهای کرده است.
من منظور علم اللغه ان تراسل الحواس من اهم اشکال احیاء الکلمات حیث ینوی کسر البنیه السطحیه لها وینتهی الی المتعه الادبیه للمتلقی. والشاعر بهذه التقنیه یمیل عن الاطار العام والنظام الطبیعی الذی اعتاد علیه السامع او القاریء من اجل اثاره المتلقی ودفعه الی الاستغراب. علی ضوء اهمیه الموضوع تتعاطی هذه المقاله بمنهجها الوصفی- التحلیلی دراسه اشکال حضور تراسل الحواس فی شعر الشاعرین المعاصرین سعید عقل اللبنانی ونیما یوشیج الایرانی علی اساس المدرسه الامریکیه فی الادب المقارن. من المستنبط ان الشاعرین یلحان الحاحا شدیدا علی خلق المزاوجات اللفظیه المبتکره بین الحواس، راغبین فی تقویه الجانب الایحايی فی قصايدهما وخاصه لازاله التباین بین الواقع المنقول والخیال وتنمیه صورته الشعریه. لذلک استعانا بتراسل الحواس کوسیله من وسايل تشکیل الصوره، واتجها الی التوظیف الفنی له فی نصوصهما الشعریه. واحصایا فالدراسه تشهد علی ان شعر سعید عقل بترکیزه علی تقنیه «التزاحم التراسلی» جاء اکثر رمزیا بالقیاس مع شعر نیما یوشیج؛ هذا وان الشاعر الاخیر علی النقیض من سعید عقل مال فی الکثیر الاکثر الی التراسل الانتزاعی امتزاجا بین المفاهیم الذهنیه والامور الحسیه وارتقاءا لهما.
Synesthesia is one of the aspects of “vocabulary resurrection” that breaks the literary delight of the audience by destroying the surface structure of words rather than deep structure. In this style of writing, the poet breaks the boundaries of the common system of his or her readers' imagery and minds to make the amazement of the complex and pure image, the audience is astonished. This essay is inspired by the American school of comparative literature, the authors critically examine the sentiments in the poems of two well-known poets in Arabic and Persian literature, Saeed Akel and Nima Yushij. The present article shows that in the poems of these two poets, sympathy in addition to the aesthetic and artistic aspects is a means of conveying the vague meanings that are not easy to express. One of the interesting ways in which the poems of these two poets concentrate are to combine and to apply other literary figures with sensitivity to enhance the artistic aspect of verses and to enhance the rhetorical and artistic texture. Sometimes the relationship between the two senses is so distant in their lyrics that the familiarization is more pronounced. Said Akel has made sense-making by choosing the sensual “confrontation” or “accumulation” methods, which are an important function of the aesthetic aspect of the verse. Nima Yushij has also given special attention to abstract-tangible emotion in order to promote the dignity and regularity of the subjective and objective worlds.
خلاصه ماشینی:
هرکدام از حواسّ پنجگانه به محسوس خاصّی مرتبط میشود؛ برای مثال، «حسّ لامسه با نرمی و درشتی، حسّ بینایی با رنگ و حجم، حسّ شنوایی با صدای موسیقی، حسّ بویایی با عطر و مشک و حسّ چشایی با طعم و شیرینی و شوری بهطور طبیعی سروکار دارند» (شفیعی کدکنی، 1368: 21) که البتّه برپایة این رابطهها، دریافتها از محیط اطراف بیان میشود؛ هنگامی که گفته میشود: «بوی گل را استشمام نمودم» یا «طلوع خورشید را دیدم» در این دو نمونه، بیان عادّی و طبیعی است و حسّ بویایی و بینایی در کاربرد طبیعی و مأنوس خود قرار گرفتهاند؛ یعنی هر حس با محسوس ویژة خویش پیوند دارد؛ امّا زمانی که «بوی گل را ببینیم» یا «طلوع خورشید را استشمام کنیم» ارتباط حقیقی حواس با محسوسات شکسته شده و طلوع خورشید که با حسّ بینایی قابل درک است، با حسّ بویایی گره میخورد که شاعر درراستای زیباسازی متن خود از آن بهره ميگیرد.
نيما يوشيج نيز از اين معادلة حساميزي در سرودههايش استفاده کرده و ميسرايد: {مراجعه شود به فایل جدول الحاقی} (اسفندیاری،1370: 596) در اين نمونه، «رنگ داستان» تعبیر حسآمیختهای است که بهصورت مضاف و مضافاليه ذکر شده است؛ «داستان» با حسّ شنوایی قابل درک است و «رنگ» با حسّ بینایی قابل تصوّر است که البتّه شاعر بین رنگ و صدا پیوند ایجاد کرد، حال آنکه در عالم خارج، ميان صداها و رنگها رابطهاي يافت نميشود، مگر ازحيث اثرگذاري آنها در مخاطب.