چکیده:
رویکرد «فرازبان معنایی طبیعی» از برجستهترین تلاشها در معنیشناسی معاصر برای تحلیل و توصیف معنا در فرهنگهای گوناگون است که آنا ویرزبیکا آن را مطرح کرده است. این رویکرد برپایة وجود مفاهیم پایه و جهانیای به اسم «نخستیهای معنایی» استوار است که با بهکارگیری آنها میتوان معنای هرگونه مفهوم ساده و پیچیدهای را در زبانهای گوناگون توصیف کرد و از آن بهمنزلة ابزاری برای ورود به فرهنگهای متفاوت و ارائة تحلیلهای معنایی (معنیشناسی بینفرهنگی) بهره جست. تاکنون پژوهشگران چهارچوب ارائهشدة ویرزبیکا را بر بیش از سی زبان اجرا کردهاند. هدف این مقاله بررسی و نقد کتاب ویرزبیکا باعنوان کاربردشناسی بین فرهنگی: معنیشناسی تعاملات انسانی (2003) است که در آن وی رویکرد فرازبان معنایی طبیعی و آرای خود را به بحث میگذارد. در این مقاله، ابتدا به معرفی چهارچوب پیشنهادی نویسنده و مرور فصول کتاب و سپس به نقد این رویکرد پرداخته میشود و نقاط قوت و ضعف، مثالها، و استدلالهای متعدد ارائهشده در این کتاب بررسی میشود. درپایان، نتیجه گرفته میشود که رویکرد فرازبان معنایی طبیعی قطعاً میتواند برای توصیف معنا در زبانها و فرهنگهای گوناگون ارزشمند و راهنما باشد، اما باید از برخی ادعاهای مطرحشده در آن فاصله گرفت.
Natural Semantic Metalanguage (NSM) approach is one of the most outstanding attempts at contemporary semantics to analyze and describe meaning cross-culturally, originated by Anna Wierzbicka. This approach claims that there are a number of universal concepts, called ‘semantic primitives’, through which any simple or complex meaning in any language can be described. It may further act as a tool for cutting across the differentiating borders of various cultures with the aim of semantic description and cross-cultural semantics. Moreover, many works have applied this approach to more than 30 languages, adding to the list of semantic primes. The present paper intends to review Wierzbicka’s book entitled “Cross-Cultural Pragmatics: The Semantics of Human Interaction” (2003), aiming at presenting her framework, looking through chapters and discussing the pros and cons and basic tenets of her approach. Finally, the paper concludes that the NSM approach is certainly promising and valuable for cross-linguistic and cross-cultural descriptions; however, a number of groundless claims should be avoided.
خلاصه ماشینی:
این رویکرد برپایۀ وجود مفاهیم پایه و جهـانیای بـه اسـم «نخسـتیهـای معنـایی» استوار است که با به کارگیری آن ها می توان معنای هرگونه مفهـوم سـاده و پیچیـده ای را در زبان های گوناگون توصیف کرد و از آن به منزلۀ ابزاری برای ورود به فرهنگ هـای متفـاوت و ارائۀ تحلیل های معنایی (معنیشناسی بین فرهنگی) بهـره جسـت .
ویرزبیکا در کتاب خود باعنوان کاربردشناسی بین فرهنگی: معنیشناسی تعاملات انسـانی (٢٠٠٣ Cross-Cultural Pragmatics: The Semantics of Human Interactions) ضـمن تمایز بین دو گروه معنای تبادل شده بین کاربران زبان ، به دنبال بررسـی آن دسـته از تعـاملاتی است که مفاهیم «من » و «تو» به طـور مسـتقیم در آن هـا دخیـل اسـت .
اما در نقـد دیـدگاه اول یـک سؤال اساسی را در این جا میتوان مطرح کرد: آیا این تفاوت ها باید سبب شود که ما بررسـی معانی مختلفی را، که در تعاملات زبانی بـین گوینـده و شـنونده رد و بـدل مـیشـود، کنـار بگذاریم و به سراغ پژوهش در ایـن حـوزٔە مهـم نـرویم ؟ آیـا بهتـر نیسـت دیـدگاه افراطـی ناممکن بودن این نوع بررسیها بین زبان ها و فرهنگ های گوناگون را کنار بگـذاریم و بـرای پیداکردن ابزارها و رویکردهای مناسب به سراغ نقاط اشتراک برویم ؟ درطرف دیگر، گروهـی کـه در دیـدگاه دوم (ماننـد ١٩٨٩ ukMel'c ;١٩٠٣ Leibniz) قـرار میگیرند، معتقدند «ماهیت ِ» معنا بین فرهنگ های مختلف مشترک است و تفاوت هایی که مـا مشاهده میکنیم حاصل «نمودِ» متفـاوت ایـن معنـای مشـترک اسـت .