خلاصه ماشینی:
"14 نسبت هنر با معرفت از خلال بحثهای بالا این نتیجه نیز عاید میشود که برخلاف عدهای-مانند ارسطو-که هنر را نوعی معرفت یا دانش میدانند افلاطون هنر را ناتوان از دریافت دانش میداند،زیرا دانش در نزد او ادراک حقیقت است و چون هنرمند به حقیقت دسترسی ندارد،پس محصول او(هنر)تولید دانش و معرفت نیست.
افلاطون در نقد منظومهی«تئوگونی»از اینکه هزیود در این کتاب خدایان را به ناسپاسی و کینه متهم کرده،آنها را دروغ میداند و معتقد است اگر هم راست باشد نباید آنها را برای مردم خواند و به وانان یاد داد زیرا نتیجهی حاصل از این داستانها این است که کودک میآموزد که اگر بزرگترین گناهها را کرد و سختترین کینهها را از پدر کشید کاری ناپسند نکرده بلکه بزرگترین خدایان را در این کار سرمشق قرار داده است.
از نظر ارسطو آنچه که نتیجهی تقلید انسان از طبیعت است هم هنر است و هم زیباست و لذا ارزشمند است،املا از نظر افلاطون چون تقلید طبیعت تقلید حقیقت نیست،و تقلید«سایهی حقیقت»است پس این هنر ارزشمند نیست و با زیبایی مطلق فاصله دارد.
47همانطور که ملاحظه میشود ارسطو نسبتی مستقیم بین هنر و دانش برقرار میسازد و تشخیص تقلید انسان را نوعی دانش تلقی میکند،درحالیکه دانش از نظر افلاطون ادراک عقلانی مثل بود و چون هنر با اینصورت رابطهای ندارد پس موجد دانش هم نمیشود.
کاپلستون در کتاب تاریخ فلسفه میگوید:ارسطو به این عقیده تمایل داشت که هنرمند بیشتر به سوی جنبهی کمال مطلوب با عنصر کلی در اشیاء توجه دارد و آن را با میانجیگری هنر موردنظر تعبیر و تفسیر میکند."