چکیده:
الگوهای معیشتی عشایر وابستگی مستقیمی به شرایط محیط زندگیشان دارد و بر همین اساس، مسئلة اساسی مقالة حاضر این است که وضعیت این الگوها در شرایط خشکسالی در میان عشایر سیستانی و بلوچستانی چگونه است. فهم این مسئله، نخست مستلزم شناسایی الگوهای مزبور در منطقه است؛ بنابراین برحسب یافتههای این پژوهش، که با رویکرد روششناختی ترکیبی و در پی بهرهگیری از تکنیکهای مختلف اعم از نظرسنجی، مشاهده، گپوگفتهای میدانی، مطالعات کتابخانهای و... انجام شده است، اکنون میتوان حداقل از شش الگوی معیشتی عمده در این منطقه و در میان عشایر آن نام برد: 1. الگوی معیشتی متکی بر دامداری، 2. الگوی معیشتی متکی بر کشاورزی، 3. الگوی معیشتی متکی بر صنایع محلی و فروش محصولات فرعی، 4. الگوی معیشتی متکی بر کارگری، 5. الگوی معیشتی متکی بر فعالیتهای خدماتی، 6. الگوی معیشتی متکی بر دریافت حمایتهای دولتی. نتایج پژوهش نشان میدهد که اکنون دامداری و کشاورزی در میان نیمهکوچنشینان منطقه، در عمل فعالیتی حاشیهای و رو به افول است. صنایع محلی نیز که از سوی زنان عشایر تولید میشود، بیشتر پاسخگوی نیازهای خود آنهاست، اما آنها بهناچار و برای کمک به خانواده بخشی از آن را برای فروش عرضه میکنند که البته عایدی فراوانی ندارد. تولید سایر محصولات فرعی مانند حصیر نیز که وابستگی مستقیمی به امکانات محیطی دارد، دیگر چندان قابلتوجه نیست. در حال حاضر خشکسالیهای مداوم عشایر را بهسوی فعالیتهایی سوق داده که چندان تناسبی با هویت و شخصیت فرهنگی آنها ندارد، اما این گروهها با وجود میل باطنی و رضایت بدان تن دادهاند. از جملة این فعالیتها میتوان به کارگری و سایر امور خدماتی مانند مسافرکشی، دستفروشی و... اشاره کرد. علاوهبراین، عشایر اکنون امکان حیات خود را بدون دریافت حمایتهای دولتی بسیار دشوار دیده و هر کمکی از سوی نهادهای حمایتی را بهمثابة ناجی و تا حدی تعادلبخش زندگی خویش میبینند.
The nomadic livelihood patterns are directly related to the conditions of their living environment, and so the main issue of the present article was how the situation of these patterns is in drought conditions between the Sistani and Balochistan tribes. Understanding this subject requires first identifying the patterns in the region; therefore, according to the findings of this study -that have been done with a combined methodological approach, using of various techniques including survey, observation, discussion, library studies, etc- it is now possible to name at least six major livelihood patterns in this region and among its tribes: 1) Livelihood pattern of ranch; 2) Livelihood pattern of farming; 3) Livelihood pattern based on local industries and by-products sales; 4) livelihood pattern of labor-based; 5) Livelihood pattern based on service activities; 6) livelihood pattern based on receiving government support. The results of the study show that the current livestock and agriculture among the semi-inhabitants of the region is practically a marginal and declining activity. Local industries, mainly produced by nomadic women, are often responsive to their own needs, but they are forced to sell a part of it to help the family, which of course has no significant income; the production of other by-products, such as the mat, which is directly dependent on environmental facilities, is also scarce. Subsequent droughts have brought nomads into activities that are not commensurate with their cultural identity and personality, and they do so in spite of their inner desire and satisfaction; these include laboring and other services such as grocery shopping, and so on. In addition, the nomads now find it very difficult to survive without government support, and they see every help from the support agencies as the savior of their lives.
خلاصه ماشینی:
متأسفانه شرايط ممتد خشک سالي هاي اخير موجب شده است تا دامداري ديگر به عنوان يک حرفه و شغل که منبع اصلي تأمين معاش خانوارهاي عشاير محسوب مي شود، جايگاه چشمگيري نداشته باشد و جز عدة معدودي از خانوارها که به دلايل خاص خود، همچنان در هر شرايطي پايبند و وابسته به دام هايشان هستند، دامداري در زندگي افراد اغلب جنبۀ فرعي ، کمک خرج و سرگرمي دارد؛ زيرا نه شرايط سخت محيطي در چنين وضعيتي و نه وضعيت ناگوارتر خانواده ها از بعد اقتصادي اقتضا مي کند که تعداد زيادي دام ، متناسب با خانوار عشاير در اختيار آن ها باشد.
از ميزان باقي مانده نيز ٢/٣ درصد به اثر متوسط خشک سالي بر افزايش تعداد دام هاي غيرآبستن و بيمار اشاره کرده اند؛ بنابراين بار ديگر وضعيت توصيف شده نشان مي دهد که خشک سالي در حد بسيار زيادي اساس توليد دام عشاير را که منبع اصلي درآمد و معيشت خانوارهاست تحديد و از بين برده است ؛ بنابراين اگر تنها از همين زاويه و بر مبناي آنچه در اين بخش بيان شد تحليلي از وضعيت خسارت ايجادشده در الگوي معيشت دامداري اين مناطق ارائه دهيم ، بايد گفت که در خشک سالي ها بر مبناي متوسط ٣٨/٥ رأس دام موجود خانوار و پذيرفتن زايش ٦٠ درصدي کمتر در مقايسه با سال هاي معمولي ، سالانه به طور متوسط حداقل ١٨ رأس دام کمتر زايش کرده اند.
T. (1984), “An Econometric Model of Cattle Inventories”, American Journal of Agricultural Economics, No. 66: 131-144 Walker, M.