چکیده:
هدف ما در این مقاله آن است که با نگاه تطبیقی به جایگاه عقل، حدود و ثغور آن در شناخت تجربی و ارزش آن از منظر کانت و شهید مطهری را مورد بررسی قرار داده و به راهکارهای آنان جهت حل مشکل معرفت تجربی و مقایسه و بررسی تطبیقی میان آنها بپردازیم.
کانت برای عقل معانیای ذکر کرده و عقل به معنای فاهمه را دارای اعتبار معرفتی میداند. وی قضاوت عقل را درحوزة متافیزیک، غیرمعتبر و در حوزة فیزیک با توجه به زمانمند و مکانمند بودن، معتبر میداند. کانت برای حل مشکل شناخت تجربی، احکام تالیفی پیشین مطرح کرده و برای کلیت و عینیت آن از مقولات محض فاهمه استفاده میکند و همچنین شناخت صحیح مفهوم عقل و عملکرد آن را در تشخیص شناخت تجربی درست دخیل میداند.
اما شهید مطهری نقش عقل را در معرفت تجربی از راه مبدئیت احکام بدیهی عقلی برای شناخت تجربی دانسته و با استفاده از معقولات ثانیه در معرفت تجربی به حل مشکل شناخت تجربی میپردازد. ایشان نقش عقل در معرفت تجربی را در دو حوزة تصورات و تصدیقات ترسیم میکند. در باب تصورات، ادراکات تجربی و حسی مقدم و زمینه ساز برای تصورات عقلی بوده و در حوزة تصدیقات، اصالت با عقل بوده و تصدیقات عقلی مقدم بر تصدیقات تجربی است و بدون عقل هیچگونه حکم و تصدیقی حتی تصدیق تجربی حاصل نخواهد شد.
Using a comparative method, this paper studies the status of reason in empirical cognition from the perspective of Immanuel Kant and martyr Motahhari to explain their solutions to solve the problem of empirical knowledge. Kant mentions meanings for reason and considers reason in the sense of understanding to have epistemic validity. He considers the judgment of reason to be invalid in the field of metaphysics, and valid in the field of physics due to its temporality and locative nature. To solve the problem of empirical cognition, Kant proposed earlier authorial rulings and for its totality and objectivity, he uses categories of pure understanding. He also considers the correct knowledge of the concept of reason and its function to be involved in the diagnosis of correct empirical knowledge. But martyr Motahhari considers the role of reason in empirical knowledge through the precedence of obvious rational rules for empirical knowledge, and solves the problem of empirical cognition by using secondary intelligibles in empirical knowledge. He depicts the role of reason in empirical knowledge in two areas of perceptions and affirmations. In the case of perceptions, empirical and sensory perceptions preceded and laid the groundwork for rational imaginations and in the realm of affirmations, originality is with reason, and rational affirmations take precedence over empirical affirmations and without reason, no verdict or confirmation will be achieved, not even empirical confirmation
خلاصه ماشینی:
بهعبارت دیگر، کانت برای عقل عملکرد مجزا در نظر نمیگیرد که منشأی خاص مفاهیم و احکامی باشد که فقط از خود آن ناشی شدهاند؛ بلکه عقل را قوة تابع و پایینی میداند که کار آن صورت بخشی خاص به شناساییهایی است که فاهمه آنها را تنظیم میکند و عقل فقط قواعد پایین و تابع را به قواعد بالاتر ارتقا میدهد (مجتهدی، 1386، ص106) و از خود هیچ حکم معتبری که منجر به شناخت واقع شود ندارد.
از نظر کانت، حس فقط با پدیدارها آنگونه که به ما عرضه میشود، روبهرو میگردد و دادههای حسی از طریق شهود محض (زمان و مکان) که از مقولات حس است، وارد ذهن میشود و سپس عقل (فاهمه) در مرحلة بالاتر با اعمال مقولات دوازدهگانه و اندراج دادههای حسی در ذیل آنها و با فعالیتی که روی آنها انجام میدهد به کار شناسایی میپردازد؛ منتها بههیچوجه این شناخت، حاکی از واقع و خارج و نفسالامر نمیباشد و تضمینی برای مطابقت دادههای حواس و تحلیلهای فاهمه با امر خارج وجود ندارد؛ اگرچه این شناخت علمی مربوط به عالم خارج است.
ولی کانت اولاً معارف معرفتی بشر را منحصر در مفاهیم تجربی کرده که صرفاً از کانال زمان و مکان وارد ذهن شده و توسط مفاهیم محض فاهمه قالببندی و ساماندهی میشوند؛ و ثانیاً تمام معقولات ثانی را یکپارچه بهعنوان مفاهیم محض فاهمه که هیچ ارتباطی با خارج نداشته، تلقی کرده و شناخت بشری را محدود به شناخت پدیداری در ساحت ذهن کرده است؛ و ثالثاً حقایق غیرمحسوس و غیرمادی و غیرقابل تجربه را از حوزة شناخت خارج کرده است و حال اینکه اینگونه حقایق از ارزش والایی برخوردار بوده و روح فلسفه و تفلسف را به خود اختصاص داده و فیلسوف در تفکر و معرفت عمیق به اینگونه حقایق نائل میشود.