چکیده:
سکولاریسم نوعی انحصارگرایی در حوزة شناخت وجود است که با ورود به هریک از حوزههای علمی، تعریفی متفاوت از موضوع، روش و هدف را برای آن علم به ارمغان آورده است و براساس جهانبینی خود، مبانی و پیشفرضهای علوم را تعریف میکند. این نوشتار درصدد اثبات این است که اگر تعریف انسان و ارزشهای او در قرون اخیر بسیار به تعریف و ماهیت جهان مادی و مکانیکی نزدیک شد، هیچ دلیلی را نباید جست مگر تاثیر علوم طبیعی بر علوم انسانی و بازتعریف مولفههای اساسی این علوم (همچون نگرش به انسان، جهان و خدا)، به تبع تعریف این مولفهها در علوم طبیعی. در همین راستا از تحویلگرایی، نگرش مکانیستی، کمّیتگرایی، مشاهدهپذیری، اصالت طبیعت، اتمیسم، طرد علتهای غایی و نگاه غیرمجموعی به عالم، بهمنزلة مبانی سکولاریستی علم بحث به میان خواهد آمد. در نهایت نگرش تکبعدی حاکم بر این علوم نقادی خواهد شد. روش بحث تحلیلی، و نتیجة این پژوهش، تاکید بر لزوم بازنگری در بسیاری از مبانی علوم طبیعی جدید است.
Secularism is a kind of exclusivism in the sphere of knowing the existence. It brought a new definition for the subject matter, the method and the goal of any scientific sphere wherein it entered. It defines the foundations and presuppositions of sciences according to its own worldview. This article seeks to prove that if the definition of the man and his values has approached the definition and the nature of the material and mechanical world in the recent centuries, it is just because of the effect of natural sciences on humanities and redefinition of the basic parameters of those sciences (such as viewing the man, the universe and God) following the definition of those parameters in natural sciences. Accordingly, we will discuss reductionism, mechanical view, quantitative view, observability, naturalism, atomism, rejecting the ultimate causes and non-totalist view of the universe as the secularist bases of science. And finally, we will criticize the one-dimensional attitude governing those sciences. The discussion method is analytical and the result of the study emphasizes the necessity of revising many of the foundations of the modern natural sciences.
خلاصه ماشینی:
4. مقايسه ديدگاه هايدگر و صدرالمتألهين مبانی انسانشناسانه هایدگر و صدرالمتألهین با یکدیگر اشتراکات و افتراقاتی دارد که مقایسه آنها ضمن نکات زیر ارائه میشود: یکم: نقطه آغازین مباحث انسانشناسی در اندیشه هر دو شخصیت، سلسله مباحث هستیشناسی است؛ مطابق آنچه گذشت، هایدگر از مدخل مباحث هستیشناسانه به دازاین (انسان) مینگرد و بر این باور است که در پرسش از هستی، آنکه پیش از همه مرجع پرسوجو قرار میگیرد، هستندهای با خصلت دازاین است (هایدگر، 1389، ص55)؛ بنابراین نمیتوان بدون پرداختن به مباحث هستیشناسانه فلسفه هایدگر، تصور درستی از انسان در فلسفه وی به دست آورد.
صدرالمتألهین نیز با بهرهگیری از اصل حرکت جوهری، بر این باور است که انسان بر خلاف سایر ممکنات، هویت خاص و مرتبه وجودی ثابتی ندارد، بلکه در وعای طبیعت در حرکت جوهری دائمی بوده و از مرتبهای به مرتبه دیگر منتقل میشود و از هر مرتبهاش ماهیت خاصی انتزاع میشود (صدرالمتألهین، 1981، ج8، ص343)؛ سوم: هایدگر در راستای شناخت انسان بر این واقعیت تأکید دارد که انسان را نباید چیزی جدای از جهان تصور کرد؛ پیوند انسان با جهان و حضورش در جهان که همواره مورد تأکید ایشان است، بهنوعی در فلسفه صدرایی نیز پذیرفتنی است و هویت انسان مرتبط با هویت جهان است؛ بلکه هویت جهان را انسان میسازد و اوست که براساس حرکت جوهری و در سایه اعتقادات و افعالش به خود و جهان پیرامونش شکل الهی یا شیطانی میدهد؛ چهارم: هایدگر به سه پیشداوری رایج درباره هستی اشاره مینماید که اندیشه فلسفی در باب وجود همواره آنها را مطرح میسازد و این موضعگیری متافیزیک در برابر وجود را میتوان در همه نحلهها به طرق گوناگون مشاهده نمود.