چکیده:
نظریۀ قیاس در منطق سهروردی بر سه گونه تبدیل استوار است: 1. تبدیل گزارههای سالب به موجب از طریق عدول محمول؛ 2. تبدیل گزارههای جزئی به کلّی از راه افتراض؛ 3. تبدیل گزارههای ممکن و ممتنع به ضروری بر پایۀ ضرورت بتّات. با این تبدیلها، چهار ضرب شکل اوّل به یک ضرب، چهار ضرب شکل دوم نیز به یک ضرب، و شش ضرب شکل سوم هم به یک ضرب فروکاسته میشوند. درستی تکضرب اشراقی شکل اوّل را سهروردی اگرچه بدیهی میداند، درستی تکضرب اشراقی شکل دوم را با یک قاعده، و درستی تکضرب اشراقی شکل سوم را با یک قاعدۀ دیگر به اثبات میرساند. آیا این نظام قیاسی با ارکانی که دارد، چنانکه ضیائی و والبریج میپندارند، یک واگرایی حادّ از منطق ابنسیناست؟ سهروردی تقریبا در همۀ اینها وامدار ابنسیناست. وی ایدهای را که ابنسینا در المختصر الاوسط به صورت کوتاه و گذرا درافکنده است، کامل کرده و در همۀ مراحل تکمیل این ایده نیز از بخشهای مختلف منطق ابنسینا الهام گرفته است. مورد 1 را از همان المختصر الاوسط وام کرده؛ مورد 2، روشی ارسطویی است که در همۀ منطقنوشتههای ابنسینا بهکار رفته؛ و مورد 3، ملهم از الشفاء، کتاب القیاس است. افزون بر اینها، قاعدهای که سهروردی با آن درستی تکضرب اشراقی شکل دوم را ثابت میکند برگرفته از النجاه است؛ و قاعدهای که با آن درستی تکضرب اشراقی شکل سوم را به اثبات میرساند باز مقتبس از الشفاء، کتاب القیاس است. بدین سان، خطای کسانی چون ضیائی و والبریج، که نظریۀ قیاس سهروردی را یک واگرایی حادّ از نظریۀ قیاس ابنسینا میدانند، آشکار میشود.
خلاصه ماشینی:
باهمشماريک 2 سهروردي، همچون باهمشماريک ابن سينا، بر فروکاهش استوار است ؛ با اين تفاوت که ابن سينا، به اقتفاي ارسطو، همۀ ضروب اشکال را با عکس ، خلف ، يا افتراض ، در بن ، به Barbara و Celarent فروميکاهد، ولي سهروردي با عدول محمول ، افتراض ، و ضرورت بتات ، به ترتيب سلب را به ايجاب ، جزئيت را به کليت ، و امکان و امتناع را به ضرورت تبديل ، و همۀ مقدمه ها را به موجب کلي ضروري بتات دگرگون ميکند.
آيا اين داوري درست است ؟ در اين مقاله ، اما، در اثناي شرح فشردة باهمشماريک وجهي سهروردي، و بر اساس نتايج فلاحي ١٣٩٥، استريت ٢٠٠٨، و عظيمي ١٣٩٦الف ، و در تکميل يافته هاي عظيمي ١٣٩٦ب ، نشان داده خواهد شد که بر خلاف دعاوي ضيائي ٤ ١٩٩٠، والبريج ٥ ٢٠٠٠، و ضيائيـوالبريج ٦ ١٩٩٩، سهروردي در همۀ ارکان نظام قياسياش وامدار ابن سيناست .
سهروردي نيز بر خلاف مدعاي والبريج ، دست کم در منطق موجهات خويش همچون ابن سينا کاملا پايبند به ذات گروي است (٢٠٠٠ ,Walbridge) و منطق موجهات او، همانند منطق موجهات ابن سينا، يک منطق وجهي حدود١ است ؛ و اگرچه يک منطق وجهي حدود يک منطق وجهي گزاره ها٢ را پيش فرض ميگيرد، سهروردي، نه تنها جايگاه بنيادي منطق گزاره ها را درنمييابد، بلکه تلاش ميکند تا آن را به منطق حدود فروکاهد؛ بيراهه اي که بعدها ملاصدراي فيلسوف هم بدان درميغلتد.